کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    نمیدانم چه سازم باز در بازیست چوگانش
    سری هر روز می بایست سازم گوی میدانش
    بیا ایدل به درد عاشقی بفروش عالم را
    زیانی گر کنی بر جان من بنویس تاوانش
    به غارت رفت صبر این وصل را هجران مکن یارب
    که جانم بر نمی آید دگر با درد هجرانش
    بیا ای آنکه معذورم نمیداری تماشاکن
    دراین رخنه که بر جان من است از نوک مژگانش
    ز خاک من بجای سبزه پیکان بلا روید
    ز بس ناوک که بر من زد به غمزه چشم فتانش
    به صید جان من آن شهسوار آمد خجل گشتم
    که جز صیدی چنین لاغر نکردم هیچ قربانش
    سری کش داس چرخ از ملک تن خواهد درود آخر
    همان بهتر که اندازم خود اندر پای یکرانش
    مپرس از من که ابر عشق چون بارید بر کشتت
    چه میدانم همه پیکان آتش بود بارانش
    دلم را امشب اندر میزبانی غمت دیدم
    چو خاشاکی که گردد دوزخ سوزنده مهمانش
    گشودی بر دل اشراق دیگر شست کین آری
    کمش بود اینهمه ناوک که پنهان بود در جانش

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha