ای که گویی ما به زهد از خود حجاب افکندهایم
رو که ما سجاده تقوی بر آب افکندهایم
مردمان دیده را ما در شب آسودگی
بسترِ خارِ مغیلان وقت خواب افکندهایم
بهر خونِ ما خدا را دل مرنجان غمزه را
ما کتان زندگی در ماهتاب افکندهایم
ساغر تو باد پر می ما به جام آفتاب
جای می از شیشه دل خون ناب افکندهایم
ز آتش دوزخ نگردد خشک و ما از سادگی
رخت خونآلود خود در آفتاب افکندهایم
این خسیسان محرم عشاق صافیدل نیند
درپذیر اشراق اگر بر رخ نقاب افکندهایم