و اما علاج کراهت از مذمت نیز از آنچه مذکور شد، معلوم می شود و خلاصه آن، آنکه آن شخص که تو را مذمت می کند اگر در آن مذمت صادق است، و غرض او پند و نصیحت است، پس چه جای کراهت و دشمنی است بلکه سزاوار آن است که از مذمت او شاد شوی و او را دوست خود دانی و سعی کنی در ازاله آن صفت مذمومه از خود و چه قبیح است که کسی عداوت کند با کسی که او را هدایت و نصیحت می کند.
به نزد من آن کس نکو خواه توست
که گوید فلان چاه در راه توست
چه خوش گفت آن مرد دارو فروش
شفا بایدت داروی تلخ نوش
و اگر قصد او ایذا و نکوهش تو است باز سزاوار نیست که تو آن را مکروه شماری و بغض آن شخص را به خود راه دهی، زیرا اگر تو به آن عیب جاهل بودی او تو را آگاهانید و اگر غافل بودی تو را متذکر ساخت و اگر متذکر آن بودی، قبح آن را به تو نموده به هر تقدیر نفع او به تو رسیده نه ضرر و اگر در آن مذمتی که کرده دروغ گفته باشد و تو از آن بری باشی، پس اولا، بدان که مذمت و افترای او کفاره گناهان تو است و به عوض آن ثوابهای او از نامه اعمالش به دیوان تو نقل می شود، و چه از این بهتر که بی آنکه زحمتی کشی گناهان تو ساقط، و ثواب از برای تو حاصل می شود، و آنکه مذمت تو را کرده مورد غضب الهی گردد علاوه بر این، به تجربه ثابت، و اخبار و آثار شاهد است بر اینکه هر که میان خود و خدا از عیبی خالی باشد، به عیب گوئی دیگران مرتبه او ساقط نمی شود و مذمت کسی به او ضرر نمی رساند چنان که مشهور است که: «سر بی گناه، به پای دار نمی رود» بلکه، غالب آن است که آن عیب گو در نظرها بی وقع، و در میان مردم رسوا می گردد.
آری، کسی که خداوند عالم او را پاک داند، به عیب گفتن ناپاکی، معیوب نمی شود و از مذمت دیگران پست و مذموم نمی گردد و آن ذم و پستی به مذمت کننده راجع می شود.
کی شود دریا ز پوز سگ نجس
کی شود خورشید از پف منطمس
ای بریده آن لب و حلق و دهان
کان کند پف سوی ماه آسمان
تف به رویش بازگردد بی شکی
تف سوی گردون نیابد مسلکی
و آنچه مذکور شد معالجه علمی است.
اما علاج عملی آنکه چون کسی مدح او را گوید روی از آن گرداند و سخن او را قطع کند، بلکه با او درشتی و نکوهش کند، و آنچه مقصود او است به عمل نیاورد و در خصوص مذمت کننده، بر خلاف این، رفتار کند تا به تدریج این صفت نقص، از او زایل شود و مدح و ذم در نظر او مساوی گردد به این معنی که از راه قوت نفس، و بصیرت در دین، هیچ یک از مدح و ذم و نیک و بد در وی تأثیر نکند، نه از راه جهل و حماقت و بی دینی و بی حمیتی، چنانچه بعضی از اجلاف و اوباش و اجامره بازار هستند و چنین شخصی در این ازمنه، وجود «عنقا» دارد و بسا باشد که کسی دعوی این حالت کند و از روی ریا و تدلیس، عوام الناس را بفریبد و چنان نماید که مدح و ذم در نظر او مساوی است، و حال اینکه چنین نیست، بلکه گاه باشد که بر خود آن شخص مشتبه شود و صاحب این حالت را علاماتی است، مانند اینکه: همنشینی و اختلاط با مرد بدگوی، بر وی گرانتر نباشد از اختلاط و همنشینی با مرد مدح گوی و سعی و نشاطاش در قضای حوائج ثانی بیشتر نباشد از سعی در قضای حوائج اول و ذلت و عزت هیچ یک در نظر او تفاوت نداشته باشد و بالجمله در جمیع جهات مساوی باشند و بسا باشد که آدمی از این مرتبه ترقی کند و مدح و ثنا را مکروه، و مذمت خود را دوست داشته باشی و این صفت، اگر چه نادر الوجود است و لیکن تحصیل آن ممکن است، زیرا کسی که عاقل، و بر نفس خود مهربان باشد و بداند که مدح گوئی، دین او را تباه می کند و پشت او را می شکند البته آن را مکروه دارد و مدح گو را دشمن می گردد و چون دانست که مذمت او، او را به عیوبش آگاه می کند و باعث رفع درجات، و محو سیئات او می گردد، لامحاله مذمت خود را راغب، و بدگو را دوست می دارد.