کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    در شهر اگر تو شاهد شیرین گذر کنی
    شهری به یک مشاهده زیر و زبر کنی
    خوش آن که از کمین به در آیی کمان به دست
    وز تیر غمزه کار مرا مختصر کنی
    شب گر به جای شمع نشینی میان جمع
    پروانهٔ وجود مرا شعله‌ور کنی
    آگه شوی ز خاک ریاضت‌کشان عشق
    گر در بلای هجر شبی را سحر کنی
    گر بنگری به چاه زنخدان خویشتن
    یعقوب را ز یوسف خود با خبر کنی
    بویت اگر به مجمع روحانیان رسد
    آن جمع را ز موی خود آشفته‌تر کنی
    مردند عاشقان ز نخستین نگاه تو
    حاجت بدان نشد که نگاه دگر کنی
    نبود عجب اگر به چنین چشمهای مست
    آهنگ خون مردم صاحب نظر کنی
    دیدی دلا که بر سر کوی پریوشان
    نگذاشت آب دیده که خاکی به سر کنی
    ناوک زنان بتان کمان کش ز چابکی
    فرصت نمی‌دهند که جان را سپر کنی
    گر کام خواهی از لب لعلش فروغیا
    باید ز اشک دامن خود پر گهر کنی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha