فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۴۹۸: در شهر اگر تو شاهد شیرین گذر کنی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در شهر اگر تو شاهد شیرین گذر کنی شهری به یک مشاهده زیر و زبر کنی خوش آن که از کمین به در آیی کمان به دست وز تیر غمزه کار مرا مختصر کنی شب گر به جای شمع نشینی میان جمع پروانهٔ وجود مرا شعله ور کنی آگه شوی ز خاک ریاضت کشان عشق گر در بلای هجر شبی را سحر کنی گر بنگری به چاه زنخدان خویشتن یعقوب را ز یوسف خود با خبر کنی بویت اگر به مجمع روحانیان رسد آن جمع را ز موی خود آشفته تر کنی مردند عاشقان ز نخستین نگاه تو حاجت بدان نشد که نگاه دگر کنی نبود عجب اگر به چنین چشمهای مست آهنگ خون مردم صاحب نظر کنی دیدی دلا که بر سر کوی پریوشان نگذاشت آب دیده که خاکی به سر کنی ناوک زنان بتان کمان کش ز چابکی فرصت نمی دهند که جان را سپر کنی گر کام خواهی از لب لعلش فروغیا باید ز اشک دامن خود پر گهر کنی فروغی بسطامی