موسی علیه السلام درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندر شده.
گفت: ای موسی! دعا کن تا خدا عزّوجلّ مرا کفافی دهد که از بی طاقتی به جان آمدم.
پس از چند روز که باز آمد از مناجات، مرد را دید گرفتار و خلقی انبوه بر او گرد آمده.
گفتند: خمر خورده و عربده کرده و کسی را کشته، اکنون به قصاص فرمودهاند.
تخم گنجشک از جهان برداشتی
عاجز باشد که دست قوت یابد
برخیزد و دست عاجزان برتابد
و لو بسط اللهُ الرزقَ لعباده لبَغَوا فی الارض.
موسی علیه السلام به حکمت جهان آفرین اقرار کرد و از تجاسر خویش استغفار.
ماذا اخاضَکَ یا مغرورُ فی الخَطَرِ
حتی هَلَکتَ فَلَیتَ النملَ لم یَطِرِ
بنده چو جاه آمد و سیم و زرش
آن نشنیدی که فلاطون چه گفت
پدر را عسل بسیار است ولی پسر گرمی دار است.
آن کس که توانگرت نمیگرداند
او مصلحت تو از تو بهتر داند