کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بیامد ز کوفه سوی نهروان
    بر مصعب شوم تاری روان
    یکی نامه بنوشت و دادش خبر
    زکردار و گفتار فرخ گهر
    بیاراست مصعب هم اندر زمان
    سپاهی به کردار سیل دمان
    علم برگشاد و بنه بر نشاند
    زبصره سوی کوفه لشگر براند
    از این سو به مختار سالار باز
    بگفتند از کار آن کینه ساز
    چو آگاه شد نام گستر امیر
    زکار زبیری نژاد شریر
    براهیم را گت زایدر بتاز
    مهل تا کند بدمنش ترکتاز
    زلشگر بدادش هزاری سه پنج
    اباکوس و باطبل و شپور و سنج
    بیاورد پرورده ی بوتراب
    سپه را سوی نهروان با شتاب
    وزانسوی عبداله کینه خواه
    دمان با ده و دو هزار از سپاه
    سوی کوفه می تاخت از نهروان
    به پیکار مختار روشن روان
    ازین سوی و آن سوی آن دو سپاه
    به هم باز خوردند ناگه به راه
    براهیم چون گرد ایشان بدید
    سوی لشگر خود خروشی کشید
    که ای شرزه شیران دشت یلی
    ستاننده ی خون آل علی (ع)
    به دشمن یکی حمله آرید سخت
    وزان حمله، فیروز سازید بخت
    دراین رزمتان گرشود پای، سست
    نگردد دگر آن شکسته درست
    بگفت این و برکند توسن زجای
    جهان خیره زان مرد رزم آزمای
    سواران پس و پشت آن نامجوی
    نهادند بر لشگر کینه روی
    بغرید کوس و برآمد غریو
    هراسان از آن رزمگه جان دیو
    زمین لرزه زان سخت چالش گرفت
    ز مرگ یلان، نای نالش گرفت
    زتیغ براهیم در موج خون
    همی مرد و مرکب شدی سرنگون
    زبس کشته افتاد بر روی هم
    شد از بار آن پشت ماهی دژم
    براهیم فرخ در آن رزمگاه
    همی جست سوی علمدار راه
    به ناگه بر او تاخت تیغش به مشت
    بد اختر چو دیدش بدو کرد پشت
    بزد تیغ و کرد از میانش دو نیم
    دل لشگر از زخم او شد به بیم
    به بنیادشان اندر آمد شکست
    کشیدند از کار پیکار، دست
    گسسته عنان و شکسته درفش
    فتاده زسر خود و از پای، کفش
    بپیچید بردست یال هیون
    روان از دل و دیده سیلاب خون
    سوی نهروان برگرفتند راه
    نکردند از بیم، واپس نگاه
    سپاه براهیم تا نهروان
    از ایشان بکشتند پیرو جوان
    چو بسیار کشتند باز آمدند
    سوی رزمگه سرفراز آمدند
    به یغما ببردند هرچ از سپاه
    به جا مانده بود اندر آن رزمگاه
    درآن جایگاه خیمه افراشتند
    طلایه به هر سوی بگماشتند
    شب تیره چون خیمه بالا کشید
    نگهبان در آن دشت مردی بدید

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha