کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    دانی که دلبر با دلم چون کرد و من چون کردمش
    او از جفا خون کرد و من از دیده بیرون کردمش
    گفتا چه شد آن دل که من از بس جفا خون کردمش
    گفتم که با خون جگر از دیده بیرون کردمش
    گفت آن بت پیمان‌گسل جستم ازو چون حال دل
    خون ویم بادا بحل کز بس جفا خون کردمش
    ناصح که می‌زد لاف عقل از حسن لیلی وش بتان
    یک شمه بنمودم به او عاشق نه مجنون کردمش
    ز افسانهٔ وارستگی رستم ز شرم مدعی
    افسانه‌ای گفتم وزان افسانه افسون کردمش
    از اشک گلگون کردمش گلگون رخ آراسته
    موزون قد نو خاسته از طبع موزون کردمش
    هاتف ز هر کس حال دل جستم چو او محزون شدم
    ور حال دل گفتم به او چون خویش محزون کردمش

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha