موردی چند تیزتک میان بسته از حضیض ظلمت مکمن و مستقرّ نزول خویش، رو به صحرا نهادند و از بهر ترتیب قوت، اتّفاق را شاخی چند از نبات در حیّز مشاهده ایشان آمد و در صابح قطرات ژاله بر صفاحت سطوح آن نشسته بود. یکی از یکی پرسید که آن چیست؟ جواب داد و گفت که اصل این قطرات از زمین است، دیگری گفت از دریاست، و علی هذا در محل نزاع افتاد. موری متصرّف در میان ایشان بود. گفت لحظه ای صبر کنید تا میل او از کدام جانب باشد که هر کسی را از جهت اصل خود کششی بود و بلحوق معدن و منبع خویش شوقی دارد. همه چیز ها به سنخ خود منجذب باشد. نبینید که کلوخی را از مرکز زمین به جانب محیط اندازند، چون اصل او سلفی است و قاعد « کل شئ یرجع الی أصله» ممهّد است، به عاقبت کلوخ به زیر آید. هر چه به ظلمت محض کشد، اصلش هم از آن است؛ و در طرف نور الهیّت این قضیه در حق گوهر که شیّق لازم است که ، توهّم اتحاد حاشا، هر که روشنی جوید هم از عالم روشنایی است. موران در این بودند که آفتاب گرم شد و شبنم از هیاکل نباتی آهنگ بالا کرد، موران را معلوم گشت که از زمین نیست، چون از هوا بود با هوا رفت، «نور علی نور یهدی الله لنوره من یشاء و یضرب الله الامثال للناس» « وأن ّالی ربّک المنتهی» ، « الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه».