ادریس ــــ صلی الله علیه ــــ نجوم و کواکب با او به سخن آمدند، از ماه پرسید که تو را چرا وقتی نور کم شود گاهی زیادت؟ گفت بدان که جرم من سیاه است و صیقل و صافی و مرا هیچ نوری نیست، ولیکن وقتی که در مقابله آفتاب باشم بر اقدر آنکه تقابل افتد، افتد، از نور او مثالی در آینه جرم همچو صورت های دیگر اجسام در آینه ظاهر شود. چون به غایت تقابل رسم، از حضیض هلالیّت به اوج بدریّت ترقّی کنم. ادریس از او پرسید که دوستی تو با خورشید تا چه حدّ است؟ گفت تا به حدّی که هروقت که در خود نگرم در هنگام تقابل، خورشید رابینم زیرا که مثال نور قرص خورشید در من ظاهر است، چنانکه همه ملأ است، سطح و صقالت روی من ستغرق است به قبول نور او، پس در هر نظری که به ذات خود همه خورشید را بینم، که اگر آینه را در برابر خورشید بدارند، صورت خورشید در او ظاهر گردد، اگر تقدیراً آینه را چشم بودی و در آن هنگام که در برابر آفتاب است، در خود نگریستی همه آفتاب اگر چه آهن است. «انا الشمس» گفتی زیرا که خود الّـا آفتاب نمی بیند. اگر «أنا الحقّی» گوید یا «سبحانی ما أعظم شأنی» عذر او را قبول واجب باشد «حتی توهّمت ممّا دنوت انّک انّی».