بیا ، که بی رخ تو دیده میل خواب ندارد ،
نهال گلشن امید بی تو آب ندارد
به بوی سنبل چینت مشام جان به سحر
هوای نافه چینی و مشک ناب ندارد
هزار یوسف مصری به گلشن خوبی
گلی به دور جمال تو انتخاب ندارد
تو آن مهی ، که گرو برده ی ز ماه تمام ،
به ماهتاب تو ، که تاب آفتاب ندارد
چه دلبری ، که غمت در خیال محبوب است ،
جدا ز هجر تو طاقت دل خراب ندارد
در آن دمی به شفاعت میان اگر بندی ،
گناه امت عاصی ، یقین ، عذاب ندارد
هدایتی بنما خود به این تبهکاران ،
اثر به گوش کسی گفتۀ کتاب ندارد
هزارساله قیام و هزارماهه صیام
به جز رضای تو ، یک ذرهای ثواب ندارد
کمینه بنده حاجی ، که دل به مهر تو سوخت ،
دوباره محشر او پرسش و عقاب ندارد