کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    شنیدم که طمقاج با داد و دین
    چو شد دادگر در خراسان زمین
    فرستاد فرزانه یی بی لجاج
    که تا بر نشابور بندد خراج
    فرستاده ی خسرو بیهمال
    بر آب و زمین بست مال و منال
    یکی از رعایای برگشته بخت
    روان شد بدرگاه دارای تخت
    که ای شاه امین تو را رحم نیست
    که ده من خراج مرا دید بیست
    ندانستم ای شاه گیتی پناه
    ندارد سر مویی انصاف شاه!
    شهش گفت: ای ناجوانمرد دون
    بودموی رویت زده من فزون
    زده من جو، ای مرد، سی روزه راه
    باین آستان آمدی دادخواه؟!
    ستمدیده کش بود خاطر غمین
    بگفتا که: راضی شدم از امین
    مرا جان غمین بود و دل ریش از او
    بود گفتم انصاف شه بیش از او
    کنون کامدم بر درت از امید
    امین بود احول یکی را دو دید
    تو گویی که ده من بود موی من
    نیامد تو را شرم از روی من؟!
    ز سر تا بپای من ای محترم!
    نرسته است مو بیش از ده درم
    ز انصافت ای شاه تا زنده ام
    ز احسان آن مرد شرمنده ام
    خجل شده شه از روی آن ناتوان
    ز هر موی او جویی از خوی روان
    بفرمود، کز وی نخواهند باج
    بانصاف برداشت از وی خراج

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha