کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    زلیخا چو گشت از می عشق مست

    به دامان یوسف در آویخت دست

    چنان دیو شهوت رضا داده بود

    که چون گرگ در یوسف افتاده بود

    بتی داشت بانوی مصر از رخام

    بر او معتکف بامدادان و شام

    در آن لحظه رویش بپوشید و سر

    مبادا که زشت آیدش در نظر

    غم آلوده یوسف به کنجی نشست

    به سر بر ز نفس ستمکاره دست

    زلیخا دو دستش ببوسید و پای

    که ای سست پیمان سرکش درآی

    به سندان دلی روی در هم مکش

    به تندی پریشان مکن وقت خوش

    روان گشتش از دیده بر چهره جوی

    که برگرد و ناپاکی از من مجوی

    تو در روی سنگی شدی شرمناک

    مرا شرم باد از خداوند پاک

    چه سود از پشیمانی آید به کف

    چو سرمایهٔ عمر کردی تلف؟

    شراب از پی سرخ رویی خورند

    وز او عاقبت زردرویی برند

    به عذرآوری خواهش امروز کن

    که فردا نماند مجال سخن

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha