سعدی شیرازی
باب نهم در توبه و راه صواب
بخش ۱۸ - حکایت زلیخا با یوسف (ع): زلیخا چو گشت از می عشق مست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زلیخا چو گشت از می عشق مست به دامان یوسف در آویخت دست چنان دیو شهوت رضا داده بود که چون گرگ در یوسف افتاده بود بتی داشت بانوی مصر از رخام بر او معتکف بامدادان و شام در آن لحظه رویش بپوشید و سر مبادا که زشت آیدش در نظر غم آلوده یوسف به کنجی نشست به سر بر ز نفس ستمکاره دست زلیخا دو دستش ببوسید و پای که ای سست پیمان سرکش درآی به سندان دلی روی در هم مکش به تندی پریشان مکن وقت خوش روان گشتش از دیده بر چهره جوی که برگرد و ناپاکی از من مجوی تو در روی سنگی شدی شرمناک مرا شرم باد از خداوند پاک چه سود از پشیمانی آید به کف چو سرمایهٔ عمر کردی تلف؟ شراب از پی سرخ رویی خورند وز او عاقبت زردرویی برند به عذرآوری خواهش امروز کن که فردا نماند مجال سخن سعدی شیرازی