کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    یکی ناسزا گفت در وقت جنگ

    گریبان دریدند وی را به چنگ

    قفا خورده عریان و گریان نشست

    جهاندیده‌ای گفتش ای خودپرست

    چو غنچه گرت بسته بودی دهن

    دریده ندیدی چو گل پیرهن

    سراسیمه گوید سخن بر گزاف

    چو طنبور بی مغز بسیار لاف

    نبینی که آتش زبان است و بس

    به آبی توان کشتنش در نفس؟

    اگر هست مرد از هنر بهره‌ور

    هنر خود بگوید نه صاحب هنر

    اگر مشک خالص نداری مگوی

    ورت هست خود فاش گردد به بوی

    به سوگند گفتن که زر مغربی است

    چه حاجت؟ محک خود بگوید که چیست

    بگویند از این حرف گیران هزار

    که سعدی نه اهل است و آمیزگار

    روا باشد ار پوستینم درند

    که طاقت ندارم که مغزم برند

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha