کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    یکی را چو من دل به دست کسی

    گرو بود و می‌برد خواری بسی

    پس از هوشمندی و فرزانگی

    به دف بر زدندش به دیوانگی

    ز دشمن جفا بردی از بهر دوست

    که تریاک اکبر بود زهر دوست

    قفا خوردی از دست یاران خویش

    چو مسمار پیشانی آورده پیش

    خیالش چنان بر سر آشوب کرد

    که بام دماغش لگدکوب کرد

    نبودش ز تشنیع یاران خبر

    که غرقه ندارد ز باران خبر

    کرا پای خاطر بر آمد به سنگ

    نیندیشد از شیشهٔ نام و ننگ

    شبی دیو خود را پریچهره ساخت

    در آغوش آن مرد و بر وی بتاخت

    سحرگه مجال نمازش نبود

    ز یاران کس آگه ز رازش نبود

    به آبی فرو رفت نزدیک بام

    بر او بسته سرما دری از رخام

    نصیحتگری لومش آغاز کرد

    که خود را بکشتی در این آب سرد

    ز برنای منصف بر آمد خروش

    که ای یار چند از ملامت؟ خموش

    مرا پنج روز این پسر دل فریفت

    ز مهرش چنانم که نتوان شکیفت

    نپرسید باری به خلق خوشم

    ببین تا چه بارش به جان می‌کشم

    پس آن را که شخصم ز خاک آفرید

    به قدرت در او جان پاک آفرید

    عجب داری ار بار امرش برم

    که دایم به احسان و فضلش درم؟

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha