سعدی شیرازی
باب سوم در عشق و مستی و شور
بخش ۲۱ - حکایت صاحب نظر پارسا: یکی را چو من دل به دست کسی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یکی را چو من دل به دست کسی گرو بود و می برد خواری بسی پس از هوشمندی و فرزانگی به دف بر زدندش به دیوانگی ز دشمن جفا بردی از بهر دوست که تریاک اکبر بود زهر دوست قفا خوردی از دست یاران خویش چو مسمار پیشانی آورده پیش خیالش چنان بر سر آشوب کرد که بام دماغش لگدکوب کرد نبودش ز تشنیع یاران خبر که غرقه ندارد ز باران خبر کرا پای خاطر بر آمد به سنگ نیندیشد از شیشهٔ نام و ننگ شبی دیو خود را پریچهره ساخت در آغوش آن مرد و بر وی بتاخت سحرگه مجال نمازش نبود ز یاران کس آگه ز رازش نبود به آبی فرو رفت نزدیک بام بر او بسته سرما دری از رخام نصیحتگری لومش آغاز کرد که خود را بکشتی در این آب سرد ز برنای منصف بر آمد خروش که ای یار چند از ملامت؟ خموش مرا پنج روز این پسر دل فریفت ز مهرش چنانم که نتوان شکیفت نپرسید باری به خلق خوشم ببین تا چه بارش به جان می کشم پس آن را که شخصم ز خاک آفرید به قدرت در او جان پاک آفرید عجب داری ار بار امرش برم که دایم به احسان و فضلش درم؟ سعدی شیرازی