کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید
    آورده اند که در زمین کنوج مردی مصلح و متعفف بود ؛ در دین اجتهادی تمام و بر طاعت و عبادت مواظبت بشرط ، نهمت بر احیای رسوم حکما مصروف داشت و روزگار بر امضای خیرات مقصور ، و از دوستی دنیا و کسب حرام معصوم و از وصمت ریا و غیبت و نفاق مسلم
    متهجد یخفی الصلاة و قد ابی
    اخفائها اثر السجود البادی
    روزی مسافری بزاویه او مهمان افتاد. زاهد تازگی وافر ، واجب داشت و باهتزاز و استبشار پیش او باز رفت.
    چون پای افزار بگشاد پرسید که: از کجا می آیی و مقصد کدام جانب است ؟ مهمان جواب داد که: بر حال عاشقان و صادقان بسماع ظاهر بی عیان باطن وقوف نتوانی یافت.
    و هرکه بی دل وار قدم در راه عشق نهاد و مقصد او رضای دوست باشد لاشک سرگردان در بادیه فراق می پوید و مقامات متفاوت پس پشت می کند تا نظر بر قبله دل افگند ، و چندانکه این سعادت یافت جان از برای قربان در میان نهد ، و اگر از جان ، عزیزتر جانانی دارد هم فدا کند. «یا بنی انی اری فی المنام انی اذبحک ». در جمله قصه من دراز است و سفر مرا بدایت و نهایت نی
    تقاذف بی بلاد عن بلاد
    کانی بینها عیر شرود
    چون ازین مفاوضت بپرداختند زاهد بفرمود تا قدری خرما آوردند و هردو ازان بکار می بردند.
    مهمان گفت: لذیذ میوه ای است ، و اگر در ولایت ما یافته شدی نیکو بودی ، هرچند ثقلی دارد و نفس آدمی را موافق نیست.
    و در آن بلاد انواع فواکه و الوان ثمار که هر یک را لذتی تمام و حلاوتی بکمال است بحمدالله یافته می شود و رجحان آن بر خرما ظاهر است.
    زاهد گفت: با این همه ، هرچند که هرچه طبع را بدو میلی تواند بود وجود او بر عدم راجح است ، نیک بخت نشمرند آن را که آرزوی چیزی برد که بدان نرسد ، چه تعذر مراد و ادراک سعادت پشت بر پشت اند ؛ و اگر فرانموده شود که قناعت با آن سابق است هم مقبول خرد نگردد ، چه قناعت از موجود ستوده ست و از معدوم قانع بودن دلیل وفور دنائت و قصور همت باشد.
    و این زاهد سخن عبری نیکو گفتی و دمدمه ای گرم و محاورتی لطیف داشت. مهمان را سخن او خوش آمد و خواست که آن لغت بیاموزد.
    نخست بر وی ثنا کرد و گفت: جشم بد دور باد! نه فصاحت ازین کامل تر دیده ام و نه بلاغت ازین بارع تر شنوده
    بگداخت حسود تو چو در آب شکر زانک
    در کام سخن به ز زبانت شکری نیست
    قال علیه السلم: ان من البیان لسحرا. توقع می کنم که این زبان مرا بیاموزی و این التماس را چنانکه از مروت تو سزد باجابت مقرون گردانی ، چه بی سابقه معرفت در اکرام مقدم من ملاطفت واجب دیدی و در ضیافت ابواب تکلف تکفل کردی ؛ امروز که وسیلت مودت و دالت صحبت حاصل آمد اگر شفقتی کنی و اقتراح مرا باهتزاز تلقی نمایی سوالف مکرمت بدو آراسته گردد و محل شکر و منت اندران هرچه مشکورتر باشد.
    فان تلحق النعمی بنعمی فانه
    یزین اللالی فی النظام ازدواجها
    و کنت اذا مارست عندک حاجة
    علی نکد الایام هان علاجها
    زاهد گفت: فرمان بردارم و بدین مباسطت مباهات نمایم ، و اگر این رغبت صادق است و عزیمت در امضای آن مصمم آنچه میسر گردد از نصیحت بجای آورده شود ، و اندر تعلیم و تلقین مبالغت واجب دیده آید.
    مهمان روی بدان آورد و مدتی نفس را دران ریاضت داد. آخر روزی زاهد گفت: کاری دشوار و رنجی عظیم پیش گرفته ای
    خواهی که چو من باشی و نباشی
    خواهی که چو من دانی و ندانی
    وکم من طالب امدی سیلقی
    دوین مکانی السبع الشداد
    یوجج فی شعاع الشمس نارا
    و یقدح فی تلهبها زنادا
    و هر که زبان خویش بگذارد و اسلاف را در لغت و حرفت و غیر آن خلاف روا بیند کار او را استقامتی صورت نبندد
    اذا ام وجه الرشد آل مضلة
    و ان رام باب الخیر عوجل بالقفل
    مهمان جواب داد که: اقتدا بآبا و اجداد در جهالت و ضلالت از نتایج نادانی و حماقت است. و کسب هنر و تحصیل فضایل ذات نشان خرد و حصافت و دلیل عقل و کیاست
    همچو احرار سوی دولت پوی
    همچو بدبخت زاد و بود مجوی
    زاهد گفت: من شرایط نصیحت بجای آوردم و می ترسم از آنچه عواقب این مجاهدت بندامت کشد چنانکه آن زاغ می خواست که تبختر کبگ بیاموزد.
    مهمان پرسید که: چگونه است آن ؟
    گفت:

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha