نصرالله منشی
باب الزاهد والضیف
حکایت زاهد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آورده اند که در زمین کنوج مردی مصلح و متعفف بود ؛ در دین اجتهادی تمام و بر طاعت و عبادت مواظبت بشرط ، نهمت بر احیای رسوم حکما مصروف داشت و روزگار بر امضای خیرات مقصور ، و از دوستی دنیا و کسب حرام معصوم و از وصمت ریا و غیبت و نفاق مسلم متهجد یخفی الصلاة و قد ابی اخفائها اثر السجود البادی روزی مسافری بزاویه او مهمان افتاد. زاهد تازگی وافر ، واجب داشت و باهتزاز و استبشار پیش او باز رفت. چون پای افزار بگشاد پرسید که: از کجا می آیی و مقصد کدام جانب است ؟ مهمان جواب داد که: بر حال عاشقان و صادقان بسماع ظاهر بی عیان باطن وقوف نتوانی یافت. و هرکه بی دل وار قدم در راه عشق نهاد و مقصد او رضای دوست باشد لاشک سرگردان در بادیه فراق می پوید و مقامات متفاوت پس پشت می کند تا نظر بر قبله دل افگند ، و چندانکه این سعادت یافت جان از برای قربان در میان نهد ، و اگر از جان ، عزیزتر جانانی دارد هم فدا کند. «یا بنی انی اری فی المنام انی اذبحک ». در جمله قصه من دراز است و سفر مرا بدایت و نهایت نی تقاذف بی بلاد عن بلاد کانی بینها عیر شرود چون ازین مفاوضت بپرداختند زاهد بفرمود تا قدری خرما آوردند و هردو ازان بکار می بردند. مهمان گفت: لذیذ میوه ای است ، و اگر در ولایت ما یافته شدی نیکو بودی ، هرچند ثقلی دارد و نفس آدمی را موافق نیست. و در آن بلاد انواع فواکه و الوان ثمار که هر یک را لذتی تمام و حلاوتی بکمال است بحمدالله یافته می شود و رجحان آن بر خرما ظاهر است. زاهد گفت: با این همه ، هرچند که هرچه طبع را بدو میلی تواند بود وجود او بر عدم راجح است ، نیک بخت نشمرند آن را که آرزوی چیزی برد که بدان نرسد ، چه تعذر مراد و ادراک سعادت پشت بر پشت اند ؛ و اگر فرانموده شود که قناعت با آن سابق است هم مقبول خرد نگردد ، چه قناعت از موجود ستوده ست و از معدوم قانع بودن دلیل وفور دنائت و قصور همت باشد. و این زاهد سخن عبری نیکو گفتی و دمدمه ای گرم و محاورتی لطیف داشت. مهمان را سخن او خوش آمد و خواست که آن لغت بیاموزد. نخست بر وی ثنا کرد و گفت: جشم بد دور باد! نه فصاحت ازین کامل تر دیده ام و نه بلاغت ازین بارع تر شنوده بگداخت حسود تو چو در آب شکر زانک در کام سخن به ز زبانت شکری نیست قال علیه السلم: ان من البیان لسحرا. توقع می کنم که این زبان مرا بیاموزی و این التماس را چنانکه از مروت تو سزد باجابت مقرون گردانی ، چه بی سابقه معرفت در اکرام مقدم من ملاطفت واجب دیدی و در ضیافت ابواب تکلف تکفل کردی ؛ امروز که وسیلت مودت و دالت صحبت حاصل آمد اگر شفقتی کنی و اقتراح مرا باهتزاز تلقی نمایی سوالف مکرمت بدو آراسته گردد و محل شکر و منت اندران هرچه مشکورتر باشد. فان تلحق النعمی بنعمی فانه یزین اللالی فی النظام ازدواجها و کنت اذا مارست عندک حاجة علی نکد الایام هان علاجها زاهد گفت: فرمان بردارم و بدین مباسطت مباهات نمایم ، و اگر این رغبت صادق است و عزیمت در امضای آن مصمم آنچه میسر گردد از نصیحت بجای آورده شود ، و اندر تعلیم و تلقین مبالغت واجب دیده آید. مهمان روی بدان آورد و مدتی نفس را دران ریاضت داد. آخر روزی زاهد گفت: کاری دشوار و رنجی عظیم پیش گرفته ای خواهی که چو من باشی و نباشی خواهی که چو من دانی و ندانی وکم من طالب امدی سیلقی دوین مکانی السبع الشداد یوجج فی شعاع الشمس نارا و یقدح فی تلهبها زنادا و هر که زبان خویش بگذارد و اسلاف را در لغت و حرفت و غیر آن خلاف روا بیند کار او را استقامتی صورت نبندد اذا ام وجه الرشد آل مضلة و ان رام باب الخیر عوجل بالقفل مهمان جواب داد که: اقتدا بآبا و اجداد در جهالت و ضلالت از نتایج نادانی و حماقت است. و کسب هنر و تحصیل فضایل ذات نشان خرد و حصافت و دلیل عقل و کیاست همچو احرار سوی دولت پوی همچو بدبخت زاد و بود مجوی زاهد گفت: من شرایط نصیحت بجای آوردم و می ترسم از آنچه عواقب این مجاهدت بندامت کشد چنانکه آن زاغ می خواست که تبختر کبگ بیاموزد. مهمان پرسید که: چگونه است آن ؟ گفت: نصرالله منشی