عاقبت ابروی تو تاراج ایمان کرد و رفت
چشم مخمورت ز مستی غارت جان کرد و رفت
کعبه دل را رخت بگداخت ویران کرد و رفت
شربت لعلت خلل در شکرستان کرد و رفت
*****
عکس رخسار تو صد آئینه حیران کرد و رفت
*****
بس که زاهد آورد با طاق ابرویت سجود
زهره از تاب جمالت نغمه و افغان سرود
ذره ای از پرتو حسنت به یوسف رو نمود
صد زلیخا در رهش افتاد رخ در خاک سود
*****
ورنه یوسف را فراقت محو زندان کرد و رفت
*****
دم به دم از نکهتت باد صبا آرد به من
قامت زلف کژت بشکست بازار چمن
از خجالت سر به زیر افکند سرو یاسمن
از سواد نرگست بی پرده شد مشک ختن
*****
تار گیسوی تو سنبل را پریشان کرد و رفت
*****
از فراقت لعل و یاقوت و صدف دریا گرفت
بلبل از شوق گل رویت چمن مأوا گرفت
آهو از شست خدنگت دامن صحرا گرفت
هر که از میخانه چشم تو یک صهبا گرفت
*****
همچو مجنون عمرها سر در بیابان کرد و رفت
*****
لب به ذکر مدح تو زیبا ترنم می کند
غنچه طبعم به توصیف تو جانا بشکفد
قامتم از لاغری چو بید هر سو می خمد
اینچنین رعنا تو را کردست سلطان احد
*****
خامه تقدیر را خط تو حیران کرد و رفت!
*****
رحم کی دارد دو ابرویت ز قتل مردمان
خنجر مژگان تو صد رخنه زد با قلب و جان
می رباید هوشم از سر مردم چشمت چنان
می کشد زنار زلفت دین ز دستم هر زمان
*****
کشور ملک وجودم کافرستان کرد و رفت!