چند تیغ ظلم را از کشتنم خونین کنی
دم برای قتلم آئی و دمی تمکین کنی
از چه مرغ دل به دام طره مشکین کنی
تا کی ای دلبر دلم بی موجبی غمگین کنی
*****
گریه های تلخ من بینی و لب شیرین کنی؟!
*****
خاک شد این قالب افسرده در راه طلب
کام جان حاصل نشد با من ز لطفت جز غضب
گاه خرسندی ز من گاهی برنجی بی سبب!
گفته ای جانت به کام دل رسانم یا به لب؟
*****
آن نخواهی کرد دانم هرگز اما این کنی!
*****
در حریم حرمت وصلت کسی واصل نشد
تا چو بلبل عشق او ز آه و افغان کامل نشد
عارضش چون کهربا تا با خزان شامل نشد
از گل روی توام رنگی جزین حاصل نشد
*****
کز سرشک ارغوانی چهره ام رنگین کنی
*****
دم به دم دیوانگی از عشقت افزاید مرا
ناخن تدبیر هرگز عقده نگشاید مرا!
خاتم دست سلیمان گر به دست آید مرا
سر به تاج سلطنت دیگر فرو نآید مرا
*****
گر همه عمر الطفاتی با من مسکین کنی!
*****
عاشقان را زندگی دور از تو می باشد محال
از سر کویت برون رفتن مرا نبود خیال
در جواب طغرل آمد مژده هنگام سئوال
جنت الفردوس بنمایند در خوابت کمال
*****
گر شبی خاک در آن ماه را بالین کنی!