توحید متکلمان مذهب اعتزال آنست (که) گفتند: نخست چیزی که بر مردم واجب است، شناخت خدای است، از بهر آنکاندر شناخت خدای مردم را رغبت است بکارهاء ستوده، و پرهیز است از چیزها زشت و نکوهیده، از بهر آنک چو مردم دانست که مر اورا صانع است و بودش او بصنع صانعی حکیم است، و تکلیفهاء دینی را بر خویشتن واجب کرده بیند،اندر کارهاء ستوده رغبت کند، و از زشتیها بپرهیزد. و ما گوییم این قاعده ئی نیکوست عقلیاندر ایجاب معرفت خدای بر خویشتن.
آنگاه گفتند این گروه که شناخت خدای نه بضرورت حاصل آید و نه بتقلید، از بهر آنک اگر خلق را شناخت خدای بضرورت آمدی، همه خلقاندر معرفت خدای یکسان بودندی، چنانک اندر معرفت دفع کردن گرسنگی بطعام، و معرفت دفع کردن تشنگی بآب که آن ضروری است همه خلق بیک منزلتاند. و گفتند (تقلید) باطل است، از بهر آنک اگر تقلید حق بودی تقلید آنک گوید «عالم قدیم است» نیز حق بودی، همچنانک تقلید آنک گوید «عالم محدث است» حق است. و گفتند چو تقلید باطل استاندر شناخت خدای، و ضروری نیست، جز نظر چیزی نماند، و حجت بر ایجاب نظر قول خدای را سبحانه دارند که همی گوید: بگوی مر خلق را که بنگرید که چیست اندر آسمانها و زمین یعنی از نشانیهاء حکمت. آنگاه گفت: و سود ندارد نشانیها راندن پیغامبران مر گروهی را که نگرویدند بدین آیت: قوله «قل انظروا ما ذا فی السموات و الارض و ما تغنی الایات و النذر عن قوم لایومنون.»
و ما گوییم آنچ گفتند که شناخت خدای ضروری نیست، صواب گفتند، ولکن آنچ گفتند بر اطلاق که تقلید باطل است، خطا گفتند؛ و چواز شرح توحید این گروهاندر اثبات صانع بپردازیم، بیان آنچ خطا گفتند، بکنیم. و دلیل این گروه بر اثبات صانع عالم آنست که گفتند: مااندر عالم همی به بینیم که اجسام از حالی بحالی همی گردد، کآن گشتن مر آن اجسام رااندر آن حالها جز بفاعلی نباشد، چنانک خدای تعالی می گوید: قوله «و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین. ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین. ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین.»
همی گوید: مردم را بیافریدم از گلی بیرون آخته از جایی، چنانک از میان انگشتان بیرون جوشد گل چون بفشارندش، آنگاه مر آن را آبیاندک کردیماندر قرارگاهی استوار، آنگه مر آن نطفه را خون بسته کردیم، آنگه مر آن خون بسته را چون گوشت خائیده کردیم، آنگاه مر آن را استخوان آفریدیم، آنگه آن استخوانها را بگوشت بپوشانیدیم، آنگاه آفرینش دیگر کردیمش. بزرگست خدای که آفریدن او نیکوترست از آفریدن همه آفرینندگان.
و ما همی دانیم گفتند که این اجساماندرین حالها جز بفاعلی قادر و بخواست او همی نگردد، و واجب آید که آن فاعل پیش ازین اجسام بوده باشد، تا حالها را بر جسم حادث همی کند، و چون حدثها بر جسم همی زو پدید آید، فاعل قدیم باشد که پیش ازین حادثات باشد.و گفتند: بدین دلیل صانع قدیم و گرداننده حال اجسام ثابت است. آنگاه گفتند: چون صانع عالم ثابت شد، واجب است دانستن که صانع عالم است و قادرست وزنده و شنواست و بیناست و قدیم است.
این متکلمان مرین شش صفت ذات (خدای را) گویند. و گفتند: اگر کسی گوید که چه دانند که صانع قادرست؟ گوییم: ما همی بینیم کز دو تن آنکش کردن نه چون آن دیگرست که فعل نتواند کردن، پس ناچار مرین را که فعل تواند کردن، صفتی لازم آید که فعل ازو بدان صفت آید و چون صانع عالم فاعل عالم است، مر اورا صفتی کنیم که فعل ازو بدان صفت آید، و آن صفت قدرت است. پس گفتیم که او قادرست. و گفتند: اگر کسی گوید که چرا گفتند که صانع داناست؟ گوییم: ما اندر عالم فاعلی همی بینیم که فعل او محکم نیست، و فعل صانع عالم محکم است. پس واجب آید که مر او را صفتی است که فعل محکم ازو بدان صفت آید، و فعل آن فاعل که مر او را آن صفت نیست، همی محکم نیاید. پس آن صفت را که فعل ازو محکم آید، علم گفتیم. پس دانستیم که صانع عالم قادر است و نیر عالم است. و گفتند: اگر کسی گوید، چه دانید که صانع عالم زنده است؟ گوییم: مااندر موجودات موجودی همی بینیم که قادر و عالم است. پس واجب آید که موجودی را که او عالم (و) قادرست، صفتی هست که بدان صفت مر او را ممکن است که علم و قدرت دارد، و آن صفت مر آن موجود را کو نه عالم است و نه قادر است، نیست؛ و آن صفت را زندگی گفتیم.
پس دانستیم که صانع عالم کو هم داناست و هم قادرست، زنده است، از بهر آنک هرچ مر اورا علم و قدرت هست زنده (است) و چون علم و قدرت صانع درست شد، زندگیش درست شد. و گفتند: اگر کسی گوید چه دانید که صانع شنواست و بیناست؟ گوییم کهاندر عالم هر که او زنده است و بی آفت است او شنواست و بیناست، و اندر یابنده چیزهاء اندر یافتنی است، و هر شنونده و بینندهئی را شنوائی و بینائی او جز بدان نیست که او زنده است و بی آفت، و چو چنین است و درست کردیم که صانع قدیم زنده است و مر اورا آفتی نیست، دانستیم که شنوا و بیناست واندر یابنده چیزهاء اندر یافتنی است. و گفتند: اگر کسی گوید چه دانید که صانع عالم قدیم است؟ گوییم دلیل بر آنک او قدیم است آنست که چو صنع او همی بینیم، ناچار صانع این صنع یا معدوم باشد یا موجود، و اگر موجود باشد یا محدث باشد یا قدیم و روا نیست که صانع عالم معدوم باشد از بهر آنک معدوم نه قادر باشد و نه عالم و نه زنده، و ما درست کردیم که صانع عالم قادر و عالم وزنده و سمیع و بصیر است، پس معدوم نیست و چو معدوم نیست، پس موجود است. آنگاه گوییم: چو موجود است یا محدث است یا قدیم است، و روا نیست که صانع محدث باشد ار بهر آنک اگر محدث باشد مر او را صانع دیگر باید که محدث نباشد. و اگر آن صانع نیز محدث باشد مر او را صانع دیگر باید؛ و همچنین همی باز شود تا صانعی که محدث نباشد بل قدیم باشد. پس ثابت شد که گفتند که صانع عالم محدث نیست و چون محدث نیست قدیمست.
آنگاه گفتند: اگر کسی گوید که خدای عالم و قادر و زنده و و شنونده و بینا و قدیم است (بصفات) یا بذات قادرو عالم و حی و سمیع و بصیر و قدیم است؟ گوییم که این صفتها مر اورا ذاتی است. او قادر بقدرت و عالم بعلم نیست و زنده بزندگی نیست، بل این صفات مر اورا بذات است، از بهر آنک اگر این صفتها مر اورا ذاتی نبودی، هر یکی ازین صفتها یا محدث بودی یا قدیم. اگر هر صفتی محدث بودی واجب آمدی که پیش از حدوث این صفات، خدای نه قادربودی و نه عالم و نه زنده، و اگر خدای پیش از حدوث این صفتها قادر و عالم و حی نبودی این صفتها از که یافتی چو مر اورا خود بی این صفتها فاعل نبودی؟ و نیز روا نیست گفتن کآین صفتها مر اورا قدیم بودی، (چه) واجب آمدی که قدیم یکی نبودی، بل او قدیم بودی و قدرت او و علم او وذات او وسمع و بصر او و قدم او صفت قدیم بودی پس گفتند: درست کردیم که قدیم یکیست که صفات او نه محدث است و نه قدیم، بل ذاتی است.
و گفتند: اگر کسی ما را پرسد که چه گویید که صانع قدیم بچیزی ماننده هست؟ گوییم: روا نیست که صانع قدیم بچیزی مانند باشد البته، ار بهر آنک هر چیزی که جز صانع است محدث است، و هرچ محدث باشد، قدیم (نباشد). پس روا نباشد که قدیم مانند محدث باشد، چنانک خدای تعالی همی گوید: قوله «ولم یکن له کفوا احد.» آنگاه گفتند: اگر کسی گوید که چه دانید که خدا یکیست؟ گوییم: دلیل بر آنک خدا یکیست آنست که اگر صانع عالم دو بودی، یکی از ایشان مر آن دیگر را از صنع باز داشتی، و آن باز داشته از صنع طبیعت بودی و صانع نبودی و صانع آن قوی بودی؛ و اگز هر دواندر قوت متکافی بودندی، یا هر دو یکدیگر را از صنع باز داشتندی، (پس) صنع نبودی، و صنع هست! یا هر دو بر یک متفق شدندی بی هیچ خلاف، و صنعی کاز دو متفق آید بی هیچ خلاف، از یک صانع باشد نه از دو. پس درست کردیم گفتند که صانع یکیست و قدیم و قادر و عالم و زنده و شنوا و بیناست، و این صفتها مر اورا (ذاتی) است و بهیچ مانند نیست.
این که یاد کردیم توحید متکلمان مذهب اعتزال است با فروع بسیار. و ما گوییم: ازین قویتر طریقتی نیست میان اهل مذاهب مختلف دین اسلام اندر توحید. و این گروه خویشتن را اهل نظر گویند، و جز مر اهل تایید کاندر خاندان رسول مصطفیاند کسی را طاقت آن نیست که این توحید را نقد تواند کردن؛ و خوانندگان این کتاب را بدین تفتیش که ما از اقاویل این گروهان همی کنیم اطلاع است بر طریقت متکلماناندر توحید، و نیز اطلاع است بدین نقد که ما کنیم همی مرین را بر صواب و خطای ایشان.
و نقد ما مر این سخنان را آنست که گوییم: آنچ این گروه گفتند که تقلیداندر توحید باطل است، چه اگر تقلید حق بودی، تقلید آنک گوید «عالم قدیم است» همچو تقلید آنک گوید «عالم محدث است» روا بودی، خطاست، و تقلید واجب است اول بر خلق تا از آن تقلید بتحقیق رسد، ولکن این گروه مر تقلید را الف و عادت شناسند و آنکه همی گوید «عالم قدیم است» بتقلید همی نگوید بل بالف و عادت همی گوید، آنچ پدرش با گروهی کهاندر میان ایشان بر آمد، بر آن اعتقاد بودند؛ او مر آنرا از ایشان بگرفت و بر آن خو کرد تا چو نفس ستوری او بر عادت بهیمی برفت، واندر پذیرفتن شریعت کاهل شد، متابع دهریان گشت و اعتقاد کرد که بتقلید و تکلیف شریعت را بباید پذیرفتن، و بر عادت ستوری و سیرت نفس حسی کاندرو بود بایستاد.
دلیل بر درستی این قول که گفتیم دهری بر تقلید نیست، بل بر عادت است،آنست که کسی اندر عالم نبودست که دعوی پیغامبری کرده است و خلق بتعطیل دعوت کرده است البته؛ ما گوییم تعطیلاندر گردن مردمان آنکس تقلید نکردست که بپارسی معنی تقلید چیزی باشد که آن را در گردن مردمان کرده باشند بل دهری بر عادت نفس حسی بهیمی که آناندر مردمست برفتست، و عادت نفس بهیمی دست باز داشتنست از شریعت و یا پذیرفتن دین بتقلید، چنانک ستوران چنیناند. و تقلید این دینهاء الهی است که پیغامبران علیهم السلام آوردهاند: از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد علیهالسلام و علی آله و دین اسلام تقلید استاندر گردن مسلمانان بقهر، چنانک خدای تعالی گفت: قوله «یا ایهالذین آمنوا قاتلو الذین یلونکم من الکفار و لیجدوا فیکم غلظه و اعلموا ان الله مع المتقین.».گفت: ای گروندگان جنگ کنید با گروهی از کافران که شما را نزدیکاند، و ایشاناندر شما سختی و درشتی می بینند بسبب دین، و بدانند که خدای با پرهیزکارانست.
و بت پرستان بر عادت بودند نه بر تقلید. ازین پیغامبران کسی خلق را بت پرستیدن تقلید نکردست، بل از پیغامبران تقلید دین خدا را بودستاندر گردن خلق؛ و هر که امروز بر ظاهر دین اسلام است و بی آنک بداند که چرا این دین حق است، و توحید بی تشبیه و بی تعطیل دارد او بر عادت مقلدان پیشین است و متابع مقلد مقلد باشد.و این محققان و موحدان از مقلدان همی حاصل آیند، و هر که تقلید نپذیرد بتحقیق نرسد، چو بتوحید و بتحقیق از تقلید شاید رسیدن. تقلید حق باشد نه باطل. و پیداست که تقلید آنک گوید «عالم محدث است» نه چو تقلید آنکس است که گوید «عالم قدیم است» بل این تقلید مقدمه حق است و مقدمه حق حق باشد.آنگاه هر که از رسول علیهالسلام کتاب و شریعت بتقلید پذیرفت، بریشان آموختن تاویل کتاب و شریعت واجب کرد، چنانک خبرست از رسول علیهالسلام که روزی با یاران نشسته بود، گفت: از شما کسی (باشد) که با شما جنگ کند بر تاویل کتاب، چنانک من کردم و بکشتمشان بر تنزیل آن. بدین خبر: قوله «ان منکم لمن یقاتلکم علی تاویل ا لکتاب کما قاتلکم علی تنزیله.» پس ابوبکر گفت ای رسول الله من آنکس هستم که این جنگ کنم؟ رسول گفت: نه. پس عمر گفت: یا رسول الله من هستم آنکس؟ گفت: نه. پس عثمان گفت: من هستم یا رسول الله؟ گفت: نه. گفتند: پس کیست آنک بر تاویل کتاب جنگ کند؟ رسول گفت: «ذاک خاصف النعل.» گفت: آنکسست که همی نعل دوزد. بنگرستند: علی بن ابی طالب رضی الله عنه بود بصفه دیگر نشسته بود، و نعلین پیغامبر همی دوخت که شراکش گسسته بود (و) همیاندر کشید. آنگه دانستند که خداوند تاویل کتاب و شریعت اوست. و توحید حقاندر تاویل کتاب و شریعت است نهاندر بطن تاریک امت چنانک این گروه گفتند که مااندر سخن ایشانیم از بهر آنک خلق را بتوحید رسول خدای خواند بفرمان خدای نه بفرمان خرد، دین گرفتند برای خویش تا مر ایشان را نظر باشد چنانک خدای تعالی همی گوید: بگو خلق را که بمن همی وحی کنند که خدای شما یکی است تعالی و تقدس. شما همی پذیرید این را و خویشتن را بمن همی سپارید برین سخن یا نه؟ بدین آیت: قوله «قل انما یوحی الی انما الهکم اله واحد فهل انتم مسلمون؟»
ودلیل بر آن که توحید بی تشبیهاندر تاویل کتاب خدای است آنست که جز بتاویل اختلاف و اشتباه کاندر کتاب است باتفاق نیاید. و روا باشد که ظاهر قولها مختلف باشد ولکن روا نباشد که قول خدای متناقض باشد تا جایی که گوید جز خدای هیچ نیست: قوله «لیس کمثله شی.» و جایی میگوید من گوینده ام که همی گویم: قوله «قول هوالله احد» شما نیز بگویید این قول را که شما نیز همچون من گویندگانید و شما بینا و شنوایید و من بینا و شنوایم. و جایی همی گوید: خدای آفریدگار همه چیزهاست بدین آیت: قوله «الله خالق کل شی.» ودیگر جای همی گوید: آفریدگاران بسیارند و خدای از آن همگان نیکو آفریننده ترست. قوله «فتبارک الله احسن الخالقین.» و جایی همی گوید که خدای آنست که او مر شما را بیافرید و روزیتان داد بدین آیت: قوله «الله الذی خلقکم ثم رزقکم.» و دیگر جای همی گوید: (خدای بهترین) روزی دهندگانست بدین آیت: قوله «والله خیر الرزاقین.» و جای دیگر همی گوید: بر یکدیگر افسوس مکنید قوله «یا ایها الذین آمنو لا یسخر قوم من قوم.» و جایی همی گوید که کافران بر مومنان همی افسوس کنند، خدا نیز بر کافران افسوس کند، بدین آیت: قوله«فیسخرون منهم سخر الله منهم و لهم عذاب الیم.» و جایی همی گوید: چو فرعون و قوم او مارا بخشم آوردند، از ایشان کینه کشیدیم و غرقه کردیمشان، بدین آیت: قوله«فلما آسفونا انتقمنا منهم فاغر قناهم اجمعین.» پس چو مردی مر دیگری را بخشم آرد، آن خشم گرفته مر او را بزند یا بکشد یا دشنام دهدش، و خدای را گروهی بخشم آرند تا مر ایشان را بکینه غرقه کند، مشابهت میان خالق و مخلوق بیش ازین چگونه باشد؟ و جایی همی گوید: خدای بدانچ شمااندر دل پنهان دارید، و آنچ مر آن را آشکار کنید (داناست) بدین آیت: قوله «ان الله یعلم ما یسرون وما یعلنون.» و جایی همی گوید: گروهی (را که) عاصی شدند هلاک کردیم. پس از آن شما رااندر زمین خلیفه کردیم تا بنگریم که شما چگونه کنید؟ بدین آیت: قوله«ثم جعلنا کم خلائف فی الارض من بعدهم لننظر کیف تعلمون.»
اگر اینها را که توحید بدان تباه شود همه بر شمردیمی کتاب دراز گشتی واندرین که یاد کردیم عقلا را هدایتی است سوی طلب تاویل تا شبهت ها بدان ازو زایل شود. و اگر این متکلمان مر خدای را عالم ثابت کردند خدای همی بندگان خویش را علما گوید بدین آیت: قوله«انما یخشی الله من عباده العلما.» پس ظاهر شد که عالم گفتن مر او را سبحانه شرک است؛ و اگراین متکلمان مر خدای را تعالی قادر ثابت کردند، خدای همی بندگان خویش را قادران گوید بدین آیت قوله «وغدوا علی حرد قادرین.» پس این نیز شرک است؛ و اگر این متکلمان مر خدای را سبحانه زنده گفتند، خدای تعالی بندگان خویش را همی زندگان گوید بدین آیت: قوله «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا، بل احیا عند ربهم یرزقون.». این شرک است؛ و اگر این متکلمان مر خدای را سبحانه شنوا ثابت کردند، خدای تعالی همی بندگان خویش را شنوا ثابت کردند، بدین ایت: قوله «حتی عاد کا لعرجون القدیم.»گفت ار قول کافران بدین آیت: «فسیقولون هذا افک قدیم.» این بدعتی است که این گروه اختراع کردهاند، و نامیست که ایشان نهادهاند خدای را بجهل خویش.
و اما سخن ما اندرین توحید این گروه بدانچ گفتند خدای تعالی عالم نه بعلم است و قادر نه بقدرت است، و حی نه بحیات است، و سمیع و بصیر نه بسمع و بصر است، بل ذات او آنست که گوییم: اتفاق است عقلارا بر آنک مر صفت را بذات خویش قیام نیست، بل قیام او بموصوف است، و موصوف بذات خویش قایم است. پس بدین احتجاج بی شبهت روا نباشد که خدای تعالی بصفتی موصوف باد، کآن صفت خود هویت باشد، و نه نیز آن صفت بدان قایم بود و اگر صفت او جز هویت او باشد صفت مر اورا عرض باشد و هویت او محل اعراض نیست. پس مر اورا صفتی نشاید گفتن البته. واندر توحید اهل تایید مر این قول را سپس ازین مستوفی (شرح) کنیم، و چو بقول این گروه ذاتی باشد کآن شش صفت مختلف باشد یکی علم و دیگر قدرت و سدیگر زندگی و چهارم شنوایی و پنجم بینایی و ششم قدیمی، این ذاتی باشد بشش قسمت ار بهر انک معلوم است که علم جز قدرت است و قدرت جز علم است، و این هر دو نیز جز زندگیاند، و این هر سه جز شنواییاند، و این هر چهار جز بیناییاندع و این هر پنج جز قدیمیاند، و این هر شش صفاتاند. اگر هویت باری سبحانه شش مخالف است، این جوهری است بشش قسمت؛ و این نه توحید باشد که تکثیر باشد، که یک ذات هم علم است و هم قدرت، (و) قولی بی معنی است. پس اگر علم و قدرت هر دو یکیست، واجب آید که هر که عالم باشد قادر باشد. پس هر که گوید که خدای عالم است گفته باشد (قادر است)، و اگر چنین باشد خود بر یک صفت (از) این شش صفت اختصار باید کردن، تا چون آن صفت بگویی هر شش صفت گفته باشی.
پس اگر چنین نیست، و هر صفتی را بذات خویش معنی دیگرست یک جوهر شش صفت متکثر باشد، متوحد و منفرد نباشد؛ بل هر که گوید عالمی است بی علم، گفته باشد که جاهل است؛ و هر که گوید قادری است بی قدرت، گفته باشد که عاجز است؛ و دیگر صفتها را همی نفی لازم آید و همچنان باشد که پیش ازین گفتیم از قول گروهی که گویند که خدا جسم است نه چو اجسام، و این چنان باشد که گوید جسمی است نه چو جسم و این هذیانی باشد. این قول که گفتند آن صفت ها صفات ذات است، سودایی بود کهاندر دل این گروه افتاد، که چون مر آن سودا را بقول بگفتند درست نیامد، و بگفتار و تفتیش جز چنان آمد کهاندر خاطرهاء پر وسواس ایشان افتاده بود.
و اما سخن از آن ضعیف تر که اینها گفتهاند کس نگفت بر اثبات آنک خدا بینا و شنواست، که گفتند بدان دانستیم که خدا بیناست و شنواست، که هر که زنده است وبی آفت است بینا و شنواست. پس دانستیم که چون خدای زنده بی آفت است بینا و شنواست، سبحانه العظیم! تشبیه (از) این ضعیف تر چگونه باشد که همی ظن برند که خدای همچون مردم بی آفت است؟و چرا نگویند که خدا نیز خورنده و بوینده و رونده است، چون همی بینند که هر که زنده و بی آفت است، نیز خورنده و بوینده و رونده است؟ و چون همی گویند که باید که خدا بینا یااندر یابنده چیزهااندر یافتنی باشد پس مزه و بوی چیزها نیزاندر یافتنی است. اگر خدای خورنده و بوینده نیست، پس مزه ها رااندر نیابد، و بویها رااندر نیابد، و اگر مزها و بویها (را)اندر نیابد، پس او زنده بی آفت نیست. اگر نیز از جایی بجایی نشود زنده بی آفت نیست. و اما آن قول که گفتند: اگر خدای بیش از یکی بودی عالم را نظام نبودی، قولی صواب و متکلمانه است.
هر که مرین نقد را که ما در توحید این گروه یاد کردیم بحق بشنود، و بعقل تامل کند، داند که این نقدی حق است، و توحید نباشد یک ذات را بشش صفت مختلف گفتن، بل تکثیر باشد، و خدا را بصفات مخلوق صفت کردن توحید نباشد، بل تشبیه باشد. این گروه همی چیزی برتر از خویشتن بینند و همی خویش را خدای گمان برند، ذلک هو الضلال البعید.