چه بود عالم وقتی همه سعادت بود
و هر دو نحس فرو نیستاده بود از کار؟
کنون جهان همه نحس است و هر دو سعد بجای
همان طلوع و غروب و همان مسیر و مدار،
و باز فردا چون، دی بود چنین خبر است
از انبیا و حکیمان و ذمیان هموار
چه چیز دی و چه امروز، باز فردا چیست؟
از انچنین زچه روی؟ و از اینچنین زچه کار؟
این سوال بظاهردرست نیست از بهر آنک همی گوید: چرا پیش ازیناندر جهان همه سعادت بود، و هر دو نحس یعنی زحل و مریخ بر فلک بی کار نبود، و هیچ نحس پیدا نبود؟ اکنون جهان همه نحس است و هر دو سعد یعنی مشتری و زهره برکارند، و هیچ سعادت همی پدید نیاید؟ و باز فردا همچنان سعد خواهد بود که دی بوده است، و حکیمان و پیغامبران و ذمیان برین متفقاند.
و ما از بهر آن گفتیم که این سؤال بظاهر درست نیست که ما نشنودیم بل ممکن نیست که ما نشنودیم! که زمانی بوده است که مردماناندرو بی نیاز و تندرست و پادشا و کامران بودست، واندر عالم نه هیچ کس درویش بود، و نه بیمار ونه رعیت بود، و نه مرگ بود میان خلق و نه درد و نه غم البته، تا بشاید گفتن که پیش ازین هر دو نحس بودندولکن جهان همه سعد بود چنین که گفته است، که این محال است. و نیز روزگار چنان نیست که هیچ کس رااندرو سعادت نیست و یا خلق همه درویش و بیمار و بندهاند، تا بشاید گفتن که هر دو سعد بفلک بر کارند و هیچ سعادتاندر جهان نیست، بلکه همیشه شقاوت و شدت و ذل و درویشی گروهی مر گروهی را سعادت و راحت و غلبت و عزت بودست.
و این تقدیر الهیست، و استقامت کار خلقاندر عالم بدین تفاوت است کهاندر خلق بحکمت حکیم علیم ثابت است، چنانک خدای تعالی میفرماید از کلام قدیم خویش«نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیوه الدنیا ورفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا.»همی گوید «ما قسمت کردیم میان خلقاندرین جهان نعمت این جهان را، و گروهی را برتر از گروهی کردیم تا گروهی مر گروهی را سخره گیرند ». یعنی گروهی پادشاه باشد و گروهی رعیت، و گروهی خداوند باشد و گروهی بنده و اگر کسی چناناندیشد که این عدل نیست که یکی خداونداست و مر اورا صد بنده است، و گوید چنان بایستی که همه خلق همواره براحت و سعادت بودندی»اندیشه او محال و باطل باشد از بهر انک نشاید بودن البته. نبینی که اگر چنان شود که هیچ کس فرمان کسی نکند، هر کسی را کار خویش باید کردن، چو همه هموار شوند همه رنجه شوند، و هیچ کس مر هیچ کس را کوزهئی آب ندهد. و اگر چنین بود، همه مردم چون ستوران شوند، واندرین رنجگی همه خلق باشد، نه راحت همه خلق. پس ظاهر کردیم که این هم باطلست، و این علل که همی نفس صغار را توهم افتاد ذلیل و خوارست بر گرفتن حکمت.
پس گوییم که همچنین که کارها دنیاوی را دو طرف متباعدست و خلقاندرو بر منازل شقاوت و (سعادت)اند تا یکی پادشاو کام روا و (اورا) گنجهاء آگنده و لشکرها و خیل وجود و عز و جاهست، و یکی بنده و درویش و برهنه و رنجور و بی کس و مزدور و ذلیل و خوارست و درمیان این دو طرف خلق را مراتب استاندر دنیا، کارهاء دین را نیز دو طرف متناقضست و خلقاندرو بر مراتباند.یکی بدان منزلست که خلق را بجملگی بشفاعت او امید است و بصلوات دادن برو مر امت را بخدای تقریبست، چنانک خدای تعالی گفت: قوله «ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایهاالذین امنو صلوا علیه و سلموا تسلیما.»و دیگر چنانست که لعنت کردن بر ابلیس طاعت است از ما مر خدای را کافر شدن بدو ایمانست، و خدای چنان گفت: قوله «فمن یکفر بالطاغوت و یومن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی.» و اگر کسی (را) چنان ظن بود که مر رسول را علیهالسلام و مخلصان او را بروزگار ایشان همه سعادت بود وز منافقان و کافران رنجه نبودند، ظن او خطا بود، بل رسول علیهالسلام بروزگار خویش رنجه و تنگ دل و بضرورت بود، چنانک خدای تعالی همی گویدمر او را بر سبیل تعزیت بدین آیت: قوله (ولقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون فسبح بحمد ربک و کن من الساجدین، و «اعبد ربک حتی یاتیک الیقین.» همی گوید «ما همی دانیم که دل تو تنگ شود بدانچ همی گویند؛ تو مر خدای را سپاس دار باش و تسبیح کن وز نمازکنان باش و بپرست خدای را تا عمرت سپری شود.»
و چو معلوم کردیم که این سوال بظاهر قول درست نیست، و نه سعادت و نه شقاوت بر جملگی خلق نیفتد اندر دنیا ونهاندر دین، اکنون گوییم: این سوال بر آن روی درست آید که گوییم: سعادت و شقاوت اندر عالم صغیر واجبست که اوفتد بزمانی و زمانی مر عقلا را که ایشاناندر عالم صغیر بدان منزلتاند که مردماندر عالم کبیر بر آن است، اعنی عاقل از مردم عام هم بدان منزلت است که مردم از ستور.
و آن نکته که این مرد اندر سیم بیت ازین بیتها گفتست که مااندر شرح آنیم باز فردا چون دی بود، چنین خبرست از انبیا و حکماو جهودان و ترسایان و جز آن، دلیل بر آنک بدین سعادت علم دین را خواهد، و بدین شقاوت همی شقاوت جهل را خواهد.و بعالمی که این سعد و نحس دروست همی عالم دین را خواهد که اندرمیان مردم است، و همی گوید: پیش ازین علم دعوت حق منتشر بود اندر میان عقلا با آنک هر دو نحس از گفت کفرو نفاق اندر خلق بود و امامان نفاق و جهل که زحل و مریخ عالم صغیر بودند بر کار خویش بودند؛ و اکنون هر دو سعادت سعد از ایمان و اسلام بر جای است، و مشتری و زهره عالم دین هردو از امام و حجت بر جایاند، چرا همی هیچ سعد علمی پدید نیاید؟
جواب این سؤال آنست که گوییم: نهاد دین بر مثال نهاد دنیاست، چنانک پیش از این بدو جایاندرین کتاب خبری را از رسول صلیالله علیه و آله وسلم که در آن مرین مثال (را) گفتست، ثابت کردیم. و مردم که مراورا هم نفس حسی است و هم نفس ناطقه بدو معیشت حاجتمندست: یکی جسمی که آن از زمینی که آفریده خدایست، بمعاونت افلاک و انجم حاصل آید.دیگر علمی که آن از قرآن که همی کلام خدایست بمعاونت امامان و حجتان حاصل آید که افلاک و کواکب دین ایشانند.و معیشت دنیاوی بمیان خلق آگاهی بیشتر باشد و گاهی کمتر بر حسب استحقاق خلق مر آن را، تا هنگامی فراخی و رخصت باشد، و گاهی تنگی و قحط باشد. و علت فراخی و رخصت بارانهاء بوقت باشد از آسمان که ببارد و زمین آن را قبول کند، تا اشخاص انسانی بدان بسیارو قوی شوند.و علت تنگی و قحط باز ایستادن بارانها باشد از آسمان بسبب بسیاری خلق بی حاصل مفسد تا بکمی معیشت بمرگ جسدی هلاک شوند، و فسادشان کمتر شود چو از مرگ متواتر بترسند، و آن آزمایش الهی باشد مر خلق را تا عقلا عبرت گیرند، چنانک همی گوید: قوله «ولنبلونکم بشیء منالخوف والجوع و نقص منالاموال و الانفس والثمرات، و بشر الصابرین.» همی گوید بیازمائیمتان بچیزی از بیم وگرسنگی و کمی از مالها و تنهاتان و میوهاتان، و مژده ده مر شکیبایان (را).»
و معیشت دینی مردم را علمست، و آن هم برین مثالست که گاهی اندر خلق علم بیشتر شود (و گاهی کمتر شود).چو قوتهاء حسی و شهوتی بر خلق غالب شود و جهل بر خلق مستولی باشد، و نفس ناطقهشان ضعیف باشد، وز طلب علم باز مانند، و چو مستحق علم نباشند، خازنان علم کتاب خدای که ابرهای رحمت الهی ایشانند قطر خویش (را) از ایشان باز گیرند از بهر انک دانند که اگر ایشان را بگویند، این جهال لعنهم الله! نشنوند، چنانک خدای گفت که «بدترین ستوران آنهااند نزدیک خدای که کران و گنگاناند و آنها که بعقل کار نکنند. و اگر خدای دانستی کهاندر ایشان خیری هست مر ایشان را بشنوانیدی، و اگر بشنوانیدیشان روی از آن بگردانیدندی» بدین آیت: قوله» ان شرالدواب عندالله الصم البکم الذین لا یعقلون. و لو علم الله فیهم خیرالاسمعهم، و لو اسمعهم لتولوا و هم معرضون.» واندر باز ایستادن قطر از اسمان دینا مردم را هلاک جسم است واندر باز ایستادن قطر آسمان دین مر ایشان را هلاک نفس است و هرکه امام حق را دروغزن کند بنفس هلاک شدن و بعذاب جاویدی رسد، چنانک خدای تعالی گفت اندر گروههائی که امامان روزگار خویش را دروغزن کردند،اندر سورة الشعرا برین هنجار که گفت: قوله: «فکذبوه فاهلکناهم ان فی ذلک لایه و ماکان اکثرهم مومنین، و ان ربک لهو العزیزالرحیم.» و هر که بر رسول علیهالسلام ایمان آورد و بامام و بوصی او و بر خبر امام منکر شد، ستمکار شد، و مر اورا سوی هدی راه ننماید، چنانک خدای گفت: قوله«کیف یهدی الله قوما کفروا بعد ایمانهم و شهدوا ان الرسول حق و جاءهم البینات والله لا یهدی الظالمین.» گفت؛ «چگونه را ه نماید خدای گروهی را که سپس از ایمان کافر شدند، وآیتها (و) نشانیها بدیشانآامد و گوائی دادند که رسول حق است؟ و خدای راه ننماید گروه ستمکاران را». واندرین آیت عذر است مر امامان حق را-علیهم السلام بباز گرفتن علم حقیقت از هر گروهی که دانند که ایشان مر حق را منکرند، و اگر بشنوانندشان نشنوند و اگر بشنوند بر آن کار نکنند.
و اما جواب آنچ گفتند «چه چیز دی؟و چه امروز؟ و باز فردا چه است؟» آنست که گوییم: زمانه بسه قسمت است، همیشه یکی ازومیانه است و دو حاشیت. و آنچ از زمانه میانست زمان حاضر است، چو «امروز» و «اکنون». و آنچ ازو طرف پیشین است چو «دی» وچو «آن ساعت گذشته» پیش از اکنون بود. و آنچ ازو طرف پسین است چو «فردا» و «چو ساعت دیگر» آینده و منتظر است. و این عالم باقی مردم (را) سرای امروزین است و عمر هر امروز اوست. و عالم باقی مردم را سرای فردایین است، و بقاء اواندر آن عالم فردا اوست، چنانک گفت: قوله «یا ایها الذین آمنو اتقواالله و لتنظر نفس ما قدمت لغد.» همی گوید «ای گروندگان بترسید از خدای و بنگرید که هر کسی که پیش خود فرستید مر فردارا.».پس درست کردیم که (فردا) بحقیقت مر خلق را پس از مرگ است و عمر هر کس تا بوقت وفات او همه (امروز) اوست.
و گوییم که دور هر پیغامبری «روز» اوست، و این که مااندر ویایم، اعنی سپس از بعث رسول مصطفی صلیالله علیه و آله وسلم تا بقیامت «روز» رسول ماست، و روزهاء موسی و عیسی و جز ایشان گذشته است.و خدای تعالی این جهان رااندر مدت شش روز آفریده است و این سخن بچند جایاندر کتاب کریم مسطور است، که همی گوید: قوله «الله الذی خلق السموات و الارض و ما بینهما فی سنة ایام ثم استوی علی العرش.» حشویان امت گفتند: آنگاه که آسمان و زمین نبود ولکناندر مدتی آفرید خدای مر این جهان را کآن بمقدار شش روز بود؛ آنگاه سپس از آن بر عرش راست شد.و گفتند که این استوارا معنی استیلاست، یعنی چو عالم را بیافرید بر عرش مستوی شد. و اهل تاویل گفتند: کتاب خدای بما از بهر هدایت ما آمد و ما را اندر آنچ بدانیم که خدای تعالی این جهان را بشش روز آفرید، هیچ هدایتی نیفزاید البته. و اندرین تفسیر که این گروه کردند مرین آیت را اظهار عجز قدرت خدای است از آفریدن مرین (جهان) را بیک لحظه. و باطل کند مرین تفسیر را قول خدای تعالی همی گوید: چو ما خواهیم که چیزی بباشد مرآن را گوییم «بباش» و باشد؛ چنانک گفت بدین آیت «انما قولنا لشیء اذا اردناه ان تقول له کن فیکون» یا آنکه چو گفت «ثم استوی علی العرش.» معنیش آنست که پس از آنک عالم را بشش روز بیافرید بر عرش مستوی شد، و بدین قول همی درنگی لازم آید میان آفریدن او سبحانه (مر) عالم را و میان راست شدن او بر عرش.و اگر معنی استوا «استیلا» بودی، پس واجب آید که پیش ازآفریدن عالم بر عرش مستولی نبود، یا خود عرش نداشت، و این خود هذیانی است بتر از آن پیشین تفسیر که دیدیم. بل گفتند که تاویل این آیت آنست که خدای تعالی مر عمر عالم رااندر مدت نبوت شش پیغامبر خویش آفرید، که هر یکی را از ایشان دور او و دعوت اواندر روز او بود، کاندر آن روز آن رسول خلق را بخدای خواند؛ و چو روز بگذشت روز دیگری بیامد از پیغامبران، و بر خلق واجب شد بدان دیگر پیغامبر گرویدن. و اگر خلق مرین تاویل (را) جستندی، هر گروهی بپیغامبری بیستادندی چنین که ایستادهاند، که ترسایان بر پنج روز ایستادهاند و جهودان بر چهار روز، و مغان بز سه روز با آنکاندر همه کتابهاء خدای که بر پیغامبران آمده است هم این سخن مذکور است، چنانک خدای تعالی همی گوید که آنچ اندر قرآن استاندر کتابهاست، بدین آیت: قوله«ان هذا لفی الصحف الاولی صحف ابراهیم و موسی.»
و تاویل استوا بر عرش راست شدن فرمان خدایست بر قایم قیامت کو عرش خدایست، که چو سپس از گذشتن این شش روز او ظاهر شود، آنگاه فرمان خدای بر خلق لازم شود بقهر، چنانک گفت قوله «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار.»
پس ظاهر کردیم که مقصود این مرد ازین بیتها چیست، و معنی «دی» دور گذشتست، و معنی «امروز» این دور حاضرست، و معنی «فردا» دور آینده است. و آن فردا که عقلارا اندرو همه سعادت باشد روز قیام حق باشد، و ظلمات جهل بنور علم او از خلق زایل شود، چنانک خدای گفت: قوله «و اشرقت الارض بنور ربها.»اندرین قول چنین پیداست که کنون زمین تاریکست، و چو قیامت بیاید زمین روشن شود.و چو امروز خود زمین تا بقیامت روشنست، این حال دلیلست بر آنک آن زمین نه این زمین است که روشنست، بل آن زمین اکنون تاریکست تا روشن شود، و آن زمین (است) که گفت امت بر آن ایستادهاند باعتقاد بنفس نه بجسم. و آن اکنون تاریکست و روشن خواهد شدن و بدان روشنائی همی تاریکی تفسیرها مختلف بر خواهد خاستن، و این کتاب خدای (است) که امت بر آن ایستادهاند. و این اشارتی لطیف است عقلا را. وزین بیتها گذشتیم.