قالالشیخ احمد(بن) الحسن الجرجانی:
یکیست صورت هر نوع و نیست زینت گذار
چرا که هیئت هر صورتی بود بسیار؟
زبهر چیست که جوهر یکی و نه عرض است
نه ده شد (و) نه بهشتش ببود نیز قرار؟
چرا که آبا هفت و دوازده است بنام
و امهات، بگفتار و اتفاق، چهار؟
چرا که بخش موا لید از سه بر نگذشت؟
چه چیز کآن یک مایه ست و بیشمار نگار؟
چرا چو تن ز غذا پر شود نگنجد نیز
الم رسدش گر افزون کنی تو از مقدار؟
و گوهری دگر اینجا که پر نگردد هیچ
نه از نبی و نه از بینش و نه از اشعار
چه چیز آن و چه چیز این و از پی چه چنین
چه چیز آن که بدین هر دو چیز بود سالار؟
نشان آنکه بغایب بود ز شاهد چیز
دلیل گیرد و دارد بعاقبت دیدار
و هفت نور بتابد چنانک هر یک را
ازو پذیرد با ندازه لطافت نار
نخست دهر، چه چیز است دهر و حق و سرور
و باز برهان، آنگه حیات زود گذار؟
کمال و غیبت، وین از همه شریفتتر است
که چاره باشد آنجا کجا نیاید چار
اگر طبیعت کلی با ولیت حال
مرا بگوئی، دانم که هستی از ابرار
مثالش وصفتش هر دو باز گوی مرا
که دوستتر سوی من صد ره این زموسیقار
فرشته و پری و دیو را بدانستم
که هست و نیز بباید بهست بر، تکرار
زما و کیف بگوی و برسم برهان گوی
گر آمدست برون این سخنت از استار
یکی کدام که بسیاریاندرو موجود؟
یکی بمحض چرا گفت خالق جبار؟
یکی که نه تضعیفش روا و نه تنصیف
فزون نگیرد و نقصا نیی ز روی شمار
باضطراب و بتقریب یک، نه بر تحقیق
چگونه باید دانستن اینچنین گفتار؟
کدام جنس نه نوع و کدام نوع نه جنس؟
کدام جنس یکی بار و نوع دیگر بار؟
چه بود عالم وقتی همه سعادت بود
و هر دو نحس فرو نیستاده بود از کار؟
کنون جهان همه نحس است و هر دو سعد بجای
همان طلوع و غروب و همان مسیر و مدار
و باز فردا چون دی بود، چنین خبر است
از انبیا و حکیمان و ذمیان هموار
چه چیز دی و چه امروز، باز فردا چیست؟
از آنچنین زچه روی و از اینچنین ز چه کار؟
شکستن سرب الماس و سنگ آهن کش
چه علت است مر این هر دو را چنین کردار؟
و دفع کردن یاقوت مر وبارا چیست؟
زمرد از چه همی بر کند دو دیده مار؟
پلنگ اگر بگزد مردرا، زبهر چه موش
بحلیها بر میزد زبام و از دیوار؟
بشهر اهواز از تب کسی جدا نبود
بتبتاندر غمگین ندید کس دیار
بطبع نیست، چه خاصیت است گویند این
چه اصل گفت بخاصیتاندرون هشیار؟
میان نطق و میان کلام و قول چه فرق
که پارسی یکی و معنیاندرو بسیار؟
ازل همیشه و دیمومت و خلود و ا بد
میان هر یک چون فرق کرد زیرک سار؟
سخن چرا که چهارست: امر و باز ندا
سدیگرش خبرست و چهارم استخبار؟
زحال هیئت وز خاصه وز رسم و زحد
خبر چه داری و چه شنیدهای؟ بگوی و بیار
همه جهان خود را با (منی) مضاف کنند
ابر چه اوفتد این (من)؟ بگوی و ریش مخار
تنست یا جان یا عقل یا روان که (من) است
و یا چو خلط شده اسب بود (و) مرد سوار؟
غلط شمرد کسی کو چنین گمانی برد
بسا سوار که بستن ندا ند او شلوار
بسا کسا که همی (من) شمارد او خود را
بذرهئی نگراید که بر کشی بعیار
کسوف شمس بجرم قمر بود بیقین
قمر چو علوی و نورانی، از چه گشت چو قار؟
چرا که نور فرو نگذرد ز شمس بماه
چو آبگینه که بیرون گذاشت نور از نار؟
هر آینه که مه از آبگینه صافی تر
چرا که غوس شعاعش همی بود دشوار؟
قویترست بهرحال مردم از حیوان
بحیله بیش و بهر دانشی شعبده وار
چرا تعهد بایدش و دایه و تدبیر
بخوابندش و بدا ردش بر بر و بکنار؟
سباع و مرغ و دده زو بسی ضعیفترند
بکسب خویش بکوشد بخورد و بخفتار
اگر بخوا هم از تو دلیل بر ابداع
چه آوری که عیانم بدو کنی اخبار؟
چه چیز بود، نه از چیز، چون نمایی چیز؟
چگونه دانی کرد آشکاره این اسرار؟
روا بود که یکی مرد آفرید ایزد
و هم ز تنش یکی جفت کردانده خوار
پس از میان شان نسل آفرید و فرزندان
نبیرگان فراوان و بیشمار تبار؟
اگر تو منکرشی، سورة النساست دلیل
که آفرید یکی و ازو هزار هزار
وگر مقر شوی، شخص پیش و از پس نوع
چگونه شاید بودن؟ خرد بدین بگمار
نخست جنس، پس آنگاه نوع و از پس شخص
طریق حکمت آن، بی جدال و بی پیکار
یکی سوال که قایم شدست چون شطرنج
زبس که هر کس جست اندرین سخن بازار:
که عقل برتر یا علم، فضل ازین دو کراست؟
بدین دو رو بشنودم فضول صد خروار
چگونه داند علم آن کسی که نامختست؟
درودگر نکند کار جز بدست افزار
کسی که ذل نه بر داشتست از تعلیم
بعز علم نباشد بسیش دست گذار
چو حد عقل ندانند و حد علم که چیست
سخن گزافه بگویند، شرم نی و نه عار
زعلم باری بر علم خود قیاس آرند
شدند لاجرم ا ز راه راستی بیزار
میان مدرک و ا دراک فرق باید کرد
اگر شدست کس از خواب غافلی بیدار
روا بود که نخست آسمان پدید آمد
که او قویتر و آنگه زمین و کوه و بحار؟
ویا نخست زمین بود، کوست مرکز دور
و دایره نبود جز بنقطه پرگار؟
پس ار چنین شمری چون بایستاد زمین
و گرد گردش خالی ز دائرة دوار؟
ز دائره که تواند نمود پیش وز پس؟
ز مرغ و خایه نیاید سخن مگر که نزار
وجود کل روا هست و جزو او معدوم؟
اگر رواست ابا حجتی بمن بسپار
و گر رواست نه، پس جنس باید آنگه نوع
و شخص از پس هر دو بکرده راست چو تار
چرا کواکب را اول از زحل گفتند؟
بطبع آ تش از بهر چیست تخم بهار؟
چرا که خانه خورشید شیر و خانه ماه
ز برج سرطان کردند استوار حصار؟
چرا که خانه این هر دوان یکان بس بود
و دیگران را خانه دو، از یمین و یسار؟
ازین کواکب دو نحس محض چون و دو سعد
سه مانده آنکه از نحس و سعدشان آثار؟
چرا پسر که بزاید زبرش باشد روی
و دختران را باشد قفا بسوی زهار؟
چرا که تری بر آب بر پدید ترست
بدو کنند که همه چیز خشک را آغار؟
هوا زروی حقیقت از آب تر ترست
زروی طبع بتری هوا شدست مشار
سخن دراز شد، این جایگه فرو هشتم
گران شد و شکهانم من از گرانی بار
سوال کردم، قصدم ازین تعنت نیست
ز بهر فایده آوردم این بزرگ نثار
جواب خواهم کردن بنظم اگر نه بود
چنین که هست گرفته مکان خرما خار
و گر بنظم نگویم، بنثر و بتشجیر
چنان که بخرد میوه چند ازآن اشجار
سخن بحجت گویم پس آنگه از برهان
رداش سازم یکی و ا ز دلیل ازا ر
بجوی و بنویس، آنگه بخوان و باز بپرس
پسش بیاموز آنگه بدان وبر دل کار
شکار شیر گوزن است و آن یوز آهو
و مرد بخرد را علم و حکمت است شکار
که مرد علم بگوراندرون نه مرده بود
و مرد جهل ا بر تخت بر بود مردار
و گر جوابش گویند شاد باشم سخت
کسی که باشد برهان نمای و دعوی دار
نگوید آنکه نیاموختست و اصلش نیست
سخن نیارد سخته بوزن و بمعیار
ایا مقدر تقدیر و مبدعالاشیا
بحق حرمت و ازرم احمد مختار
که مر مرا و مر آن را که علم دین طلبد
زچنگ محنت برهانمان، ایا غفار
و هر که بد کند او با کسی که بد نکند
بلعنتش کن یا رب و زو بر آر دمار
و بر مقدمه، اظهار انچاندرین (موضوع) مفید است از مضمرات العلوم و مکنوناتالحکم نخست سخن برو واجبتر دیدم گفتن، و آن علم دین حق است که مجموع آن شناخت خداست سبحانه و تعالی بوحدانیت محض و اثبات توحید مطلق دور از تشبیه و پاک از تعطیل، که مختتم بشرف محل و عبودیت در مقام محمود و خلق عظیم رسول مصطفی محمدست صلیالله علیه و اله، و تشریف دین او علی ا لدین کله.
و بعد از آن بیان آنچ امتاندر آن مختلفاند و بسبب آن اختلاف بر یکدیگر همی لعنت کنند و بکافری گواهی دهند و آن تخصیص امام است که مرکز است مر جملگی امت را بعد رسولالله صلیالله علیه و آله و سلم.