چون بیارایند بزم انس را
برکشند از دام صید قدس را
میدهند او را ز جام دوستی
تا برون آید ز دام نیستی
این قدح را هر دل بینا کشد
تشنه باشد گرچه صد دریا کشد
عاشق اینجا بس پریشانی کند
حالتش دعوی سبحانی کند
خستۀ آن خنجر خونخوار بود
آنکه در کوی بلا بردار بود
این محل آفتست و جای بیم
صد هزار اینجا بیک ساعت دونیم
دانشی در عین دانائیست این
منطقی از طیر سبحانیست این