ای اسیر خود حجاب خود توئی
پاک باید دامن از گرد دوئی
جان چو پروانه بروی شمع باش
آنگهی در بزم وحدت جمع باش
یک دل و صد آرزویش مشکل است
یک مرادت بس بود چون یک دلست
هر کرا در دل پریشانی کشد
زود بنیادش به ویرانی کشد
جان عاشق جمع در عین بقاست
مرغ آزاد است و باز آشناست
تفرقه در بندگی پیدا شود
زانکه بازارت پر از غوغا شود
تفرقه ز احوال حق آمد پدید
جمع گشت آنکه به اوصافش رسید