کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    فرستاد افسر و خورشید را خواند

    بر خود چون مه خورشید بنشاند

    حدیث صید گاه و شیر و جمشید

    حکایت کرد یک یک پیش خورشید

    بدو گفت این پسر خسرو نژادست

    که خسرو سیرت و خسرو نهاد است

    رخش آیینه آیین شاهی است

    ز سر تا پا همه فر الهی است

    مرا مرد هنر پرورد باید

    ز شخص بی هنر کاری نیاید

    کنون در کار شادی من حزینم

    غمی در دل نمی آید جز اینم

    عیار گوهرش کرچه درست است

    ولی در کار من یکباره سست است

    به هر بابی که کردم آزمایش

    ندیدم یک سر مو زو گشایش

    ز جاه و گوهر ارچه با نصیب است

    ولی در کار چون تیغ خطیب است

    تیغ خطیبش می شمارد

    که قطعاً هیچ برایی ندارد

    چو بشنید این فسانه افسر از جفت

    بدو کرد آفرین از مهر و پس گفت:

    «بدان، شاها حقیقت کان جوانمرد

    که دیدست او بسی گرم و بسی سرد

    به پیش من کنون عین الیقین است

    که نور دیده فغفور پین است

    هوای خدمت درگاه قیصر

    بر آوردش ز تخت و تاج و کشور

    نشاط پایه تخت خداوند

    چو یاقوتش ز جای خویش بر کند»

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha