سلمان ساوجی
جمشید و خورشید
بخش ۸۸ - ستایش قیصر از دلاوری جمشید: فرستاد افسر و خورشید را خواند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
فرستاد افسر و خورشید را خواند بر خود چون مه خورشید بنشاند حدیث صید گاه و شیر و جمشید حکایت کرد یک یک پیش خورشید بدو گفت این پسر خسرو نژادست که خسرو سیرت و خسرو نهاد است رخش آیینه آیین شاهی است ز سر تا پا همه فر الهی است مرا مرد هنر پرورد باید ز شخص بی هنر کاری نیاید کنون در کار شادی من حزینم غمی در دل نمی آید جز اینم عیار گوهرش کرچه درست است ولی در کار من یکباره سست است به هر بابی که کردم آزمایش ندیدم یک سر مو زو گشایش ز جاه و گوهر ارچه با نصیب است ولی در کار چون تیغ خطیب است تیغ خطیبش می شمارد که قطعاً هیچ برایی ندارد چو بشنید این فسانه افسر از جفت بدو کرد آفرین از مهر و پس گفت: «بدان، شاها حقیقت کان جوانمرد که دیدست او بسی گرم و بسی سرد به پیش من کنون عین الیقین است که نور دیده فغفور پین است هوای خدمت درگاه قیصر بر آوردش ز تخت و تاج و کشور نشاط پایه تخت خداوند چو یاقوتش ز جای خویش بر کند» سلمان ساوجی