چون ز من پیش، خواجهٔ عارف
تا در این تنگنای وقت رحیل
وین سیه نامه، روسفید افتد
مشت خالی مرا پر از باد است
حق به دست من است اگر رنجم
پیشهٔ مبتذل نه کار من است
که بجا مانده پشم بافی چند
خام و بی مغز و بی ادب یکسر
خِردَم بانگ زد که ای خیره
چند بر خامه می توان پیچید؟
صفحه کردی سیاه و موی سفید
هرزه در... می دهی به خمیر
به خران درخور است مشت شعیر
نغمه پرداز گشته ای کو گوش؟
کار نبود مرا به ناله نیوش
نالم و ناله سنج خوبش خودم
نمک افشان و سینه ریش خودم
پرده سنجان و خوش عیاران را
هر که ما را به خیر یاد کند