حزین لاهیجی
ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی)
بخش ۵: چون ز من پیش، خواجهٔ عارف
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون ز من پیش، خواجهٔ عارف آن به اسرار سالکان واقف مرد معنی حکیم ربانی باده پیمای فیض یزدانی آن کهن مست جرعه های ازل هوشیار دیار علم و عمل دل و جان دادهٔ ولای علی نکته پرداز، بر خفی و جلی فارس عرصهٔ سخن سازی پیشتاز فوارس تازی زده کلکش بر آسمان بیرق فارسی را کلام او رونق خواجهٔ غزنوی سنایی راد که به روحش تحیت حق باد زد در این بحر نقش گویایی که کند کوثرش جبین سایی گاهی ابیات برگزیدهٔ او که سجلّ است بر جریدهٔ او شوربخش دماغ من گشتی نمک افشان داغ من گشتی عندلیب قلم ز طبع حزین طلبیدی حدیقهٔ دومین لیک از افسردگی قبول نشد حالی طبع بوالفضول نشد تا در این تنگنای وقت رحیل خامه سر کرد، صور اسرافیل نقش چندی به ارتجال زدم آهی از تنگی مجال زدم بو که منظور اهل دید افتد وین سیه نامه، روسفید افتد بعد پنجه هزار شعر گزین که درآمد به دفتر تدوین عمر هم در جوار هفتاد است مشت خالی مرا پر از باد است رنجه کلکم شد از شکرخایی شاعری چیست؟ بادپیمایی عمر در مستی گذاره گذشت مستعارم به استعاره گذشت تا یکی وزن و قافیه سنجم حق به دست من است اگر رنجم پیشهٔ مبتذل نه کار من است شاعری عار اعتبار من است خاصه در روزگار بی نصفت وندرین عصر بی تمیز صفت که بجا مانده پشم بافی چند ژاژ خایان هرزه لافی چند خام و بی مغز و بی ادب یکسر در خریّت ز کون خر پَس تر خِردَم بانگ زد که ای خیره صفحه تا چند می کنی تیره؟ کم نوشتی به صفحهٔ ایّام؟ داستان سنجیت نگشت تمام؟ دل نفرسودت از سخن سازی؟ داستان دگر چه آغازی؟ چند بر خامه می توان پیچید؟ صفحه کردی سیاه و موی سفید وقت خاموشی است هرز مجوش بر زبان بستگان سخن مفروش هرزه در... می دهی به خمیر به خران درخور است مشت شعیر هم ضمیران با وفا رفتند سینه صافان باصفا رفتند اندرین عرصه گمرهی از هوش نغمه پرداز گشته ای کو گوش؟ گفتی و حرف مدعا گفتی گهری سفتی و به جا سفتی لیک از آغاز این کساد هنر به هنرپروران نبودم سر چو قلم زیر تیغ بالیدم زخم خوردم سخن سراییدم مزد و منّت نداشتم خواهش خاطر آسوده بود با کاهش چو خروشی که می سراید گوش کار نبود مرا به ناله نیوش نالم و ناله سنج خوبش خودم نمک افشان و سینه ریش خودم شاید آبی به روی کار آید خشک دی بگذرد بهار آید بیند ایّام روی یاران را پرده سنجان و خوش عیاران را گوش صاحبدلی نیوشد راز حسن انجام یابد این آغاز سخنم بشنود سخندانی هدیه سازد دعای غفرانی زیر هر حرف خویش پنهانم تن گفتار خویش را جانم هر که ما را به خیر یاد کند غم و اندوه، جزو باد کند حزین لاهیجی