کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید
    سمن بر ويس گفتا: همچنين باد
    ز ما بر تو هزاران آفرين باد
    شبت خوش باد و روزت همچو شب خوش
    دلت گش باد و بختت همچو دل گش
    من آن شايسته يارم کم تو ديدى
    که همچون من نه ديدى نه شنيدى
    نه روشن ماه من بى نور گشتست
    نه مشکين زلف من کافور گشتست
    نه خم زلفکانم گشت بى تاب
    نه در اندر دهانم گشت بى آب
    نه سروين قد من گشتست چنبر
    نه سيمين کوه من گشتست لاغر
    گر آنگه بود ماه نو رخانم
    کنون خورشيد خوبان جهانم
    رخانم را بود حورا پرستار
    لبانم را بود رضوان خريدار
    به چهره آفتاب نيکوانم
    به غمزه پادشاه جادوانم
    به پيش عارض من گل بود خوار
    چنان چون خوار باشد پيش گل خار
    صنوبر پيش بالايم بود چنگ
    چو گوهر نزد دندانم بود سنگ
    منم ازخوب رويى شاه شاهان
    چنان کز دلربايى ماه ماهان
    نبرد کيسه را از خفته طرار
    چنان چون من ربايم دل ز بيدار
    نگيرد شير گور و يوز آهو
    چنان چون من به غمزه جان جادو
    ز رويم مايه خيزد دلبرى را
    ز مويم مايه باشدکافرى را
    نبودم نزد کس من خوارمايه
    چرا گشتم به نزد تو کدايه
    اگر چه نزد تو خوار و زبونم
    از آن يارى که تو دارى فزونم
    کنون هم گل همى بايدت و هم من
    بدان تا گلت باشد جفت سوسن
    چنين روز آمدت زين يافه تدبير
    سبک ويران شود شهرى به دو مير
    کجا ديدى دو تيغ اندر نيامى
    و يا هم روز و شب در يک مقامى
    مرا نادان همى خوانى شگفتست
    ترا خود پاى نادانى گرفتست
    دلت گر ابله و نادان نبودى
    به چونين جاى بر پيچان نبودى
    وگر نادان منم از تو جدايم
    خداوند ترايم نه ترايم
    به جاى آور سپاس و شکر يزدان
    که چون موبد نيى با جفت نادان
    چو ويسه داد يکسر پاسخ رام
    به مهر اندر نشد سنگين دلش رام
    ز روزن بازگشت و روى بنهفت
    نگهبانان و دربانانش را گفت
    مخسپيد امشب و بيدار باشيد
    به پاس اندر همه هشيار باشيد
    کجا امشب شبى بس سهمناکست
    جهان را از دمه بيم هلاکست
    ز باد تند و از هراى باران
    همى تازند پندارى سواران
    جهان آشفته چون آشفته دريا
    نوان در موجش اين دل کشتى آسا
    ز موج تند و باد سخت جستن
    بخواهد هر زمان کشتى شکستن
    چو رامين را به گوش آمد ز جانان
    سخن گفتار او با پاسبانان
    که امشب سربسر بيدار باشيد
    به پاس اندر همه هشيار باشيد
    اميد از ديدن جانان ببريد
    کجا بادش همه پهلو بدريد
    نيارست ايستادن نيز بر جاى
    که نه دستش همى جنبيد و نه پاى
    عنان رخش را بر تافت ناچار
    هم از جان گشته نوميد و هم از يار
    همى شد در ميان برف چون کوه
    فزون از کوه او را بر دل اندوه
    همى گفت: اى دل انديشه چه دارى
    اگر ديدى ز يار خويش خوارى
    به عشق اندر چنين بسيار باشد
    تن عاشق هميشه خوار باشد
    اگر زين روزت آيد رستگارى
    مکن زين پس بتان را خواستگارى
    تو آزادى و هرگز هيچ آزاد
    چو بنده برنتابد جور و بيداد
    ازين پس هيچ يار و دوست مگزين
    به داغ اين پسين معشوق بنشين
    بر آن عمرى که گم کردى همى موى
    چو زين معشوق ياد آرى همى گوى
    دريغا رفته رنج و روزگارا
    کزيشان خود دريغى ماند ما را
    دريغا آن همه رنج و تگاپوى
    که در ميدان بسر برده نشد گوى
    دريغا آن همه اوميدوارى
    که شد ناچيز چون باد گذارى
    همى گفتم دلا برگرد ازين راه
    که پيش آيد دين ره مر ترا چاه
    همى گفتم دلا بر گرد ازين راه
    که پيش آيد درين ره مر ترا چاه
    همى گفتم زبانا راز مگشاى
    نهان دل همه با دوست منماى
    که بس خوارى نمايد دوست ما را
    همى ديدم من اين روز آشکارا
    که چون تو راز بر دلبر گشايى
    نهانت هر چه هست او را نمايى
    نمايد دوست جندان ناز و گشى
    که در مهرش نماند هيچ خوشى
    ترا به بود خاموشى ز گفتار
    بگفتى لاجرم گشتى چنين خوار
    چه نيکو داستانى زد يکى دوست
    که خاموشى به مرغان نيز نيکوست

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha