کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    عاشقی از فرط عشق آشفته بود

    بر سر خاکی بزاری خفته بود

    رفت معشوقش به بالینش فراز

    دید او را خفته وز خود رفته باز

    رقعه‌ای بنبشت چست و لایق او

    بست آن بر آستین عاشق او

    عاشقش از خواب چون بیدار شد

    رقعه برخواند و برو خون بار شد

    این نوشته بود کای مرد خموش

    خیز اگر بازارگانی سیم گوش

    ور تو مرد زاهدی، شب زنده باش

    بندگی کن تا به روز و بنده باش

    ور تو هستی مرد عاشق، شرم‌دار

    خواب را با دیدهٔ عاشق چه کار

    مرد عاشق باد پیماید به روز

    شب همه مهتاب پیماید ز سوز

    چون تو نه اینی نه آن، ای بی‌فروغ

    می‌مزن در عشق ما لاف دروغ

    گر بخفتد عاشقی جز در کفن

    عاشقش گویم، ولی بر خویشتن

    چون تو در عشق از سر جهل آمدی

    خواب خوش بادت که نااهل آمدی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha