عطار نیشابوری
بیان وادی معرفت
حکایت عاشقی که خفته بود و معشوق بر او عیب گرفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عاشقی از فرط عشق آشفته بود بر سر خاکی بزاری خفته بود رفت معشوقش به بالینش فراز دید او را خفته وز خود رفته باز رقعه ای بنبشت چست و لایق او بست آن بر آستین عاشق او عاشقش از خواب چون بیدار شد رقعه برخواند و برو خون بار شد این نوشته بود کای مرد خموش خیز اگر بازارگانی سیم گوش ور تو مرد زاهدی، شب زنده باش بندگی کن تا به روز و بنده باش ور تو هستی مرد عاشق، شرم دار خواب را با دیدهٔ عاشق چه کار مرد عاشق باد پیماید به روز شب همه مهتاب پیماید ز سوز چون تو نه اینی نه آن، ای بی فروغ می مزن در عشق ما لاف دروغ گر بخفتد عاشقی جز در کفن عاشقش گویم، ولی بر خویشتن چون تو در عشق از سر جهل آمدی خواب خوش بادت که نااهل آمدی عطار نیشابوری