به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
وقت غز خلقی بجان درمانده
هر کسی دستی ز جان افشانده
رخت میکردند پنهان هرکسی
پیشوایان گم شده در هر پسی
رفت آن دیوانه بر بام بلند
ژندهٔ را در سر چوبی فکند
چوب گردانید گرد سر بسی
مینیندیشید یک جو از کسی
گفت ای دیوانگی من بینوا
دارم از بر چنین روزی ترا
در چنان روزی که جان را بیم بود
مرد بیدل خسرو اقلیم بود
تو نمیدانی که چون آهو ز سگ
راه زن بگریزد از عریان بتک
تا ترا نقدیست بند جان تست
ور نداری هیچ جمله آن تست
هرچه داری ترک کن یکبارگی
تا برون آئی ازین بیچارگی
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.