کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    عیسی مریم بغاری رفته بود

    در میان غار مردی خفته بود

    گفت برخیز ای ز عالم بی خبر

    کار کن تا توشهٔ یابی مگر

    گفت من کار دو عالم کردهام

    تا ابد ملکی مسلم کردهام

    گفت هین کار تو چیست ای مرد راه

    گفت دنیا شد مرا یکبرگ کاه

    جملهٔ دنیا بنانی میدهم

    نان بسگ چون استخوانی میدهم

    مدتی شد تا ز دنیا فارغم

    نیستم من طفل بازی بالغم

    بالغم با لعب و با لهوم چکار

    فارغم با غفلت و سهوم چکار

    عیسی مریم چو بشنود این سخن

    گفت اکنون هرچه میخواهی بکن

    چون ز دنیا فارغی آزاد خفت

    خواب خوش بادت بخفت و شاد خفت

    چون ز دنیا نیستت غمخوارگی

    کرده داری کارها یکبارگی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha