کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    زکمان ابروی دلنشین چو خدنک غمزه رها کنی
    سز دار بتیربهای او دو هزار خون خطا کنی
    تو زهر طرف که کشی کمان کنمت سپر تن ناتوان
    که مباد بر دل دیگران رهی از مراوده وا کنی
    کشم آنچه ناز توانمت گاه پیش غیر نخوانمت
    که ستیزه جوئی و دانمت که بهانه بهر جفا کنی
    بدلم شرر زدی از ستم زدم ز غیرت مشق دم
    بکن آنچه دانیم ای صنم که ز ماست هر چه بما کنی
    بخدنگ غمزۀ جانستان چو ز پا فکندیم ایجوان
    چه شود دمی بوداع جان نگهی اگر بقفا کنی
    ز بلای چشم تو کشوری همه شب ستاده بداوری
    تو دگر ندانمت ای پری که بکار خلق چها کنی
    نه بنزد خویش خوانیم نه ز کوی خویش برانیم
    نه ببندی و نه رهائیم نه کشی مرا نه دوا کنی
    رطب است خارجفای تو شکر است زهر بلای تو
    چو توئی چو نیست بجای تو صنما بکن که بجا کنی
    چه جفا که نیّر ناتوان نکشد ز دست تو دلستان
    بفدای چشم تو ایجوان که کشی مرا و رها کنی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha