گویند اسکندر رومی پیش از انک گردجهان بگشت خوابهاء گوناگون میدید که همه راه بدان میبرد که این جهان او را شود، و از ان خوابها یکی آن بود که جمله جهان یکی انگشتری شدی و بانگشت وی اندر آمدی ولیکن او را نگین نبودی، چون از ارسططالیس بپرسید گفت این جهان همه ملک تو گردد و ترا بس ازان برخورداری نبود، چه انگشتری ولایتست تو نگین سلطان وی،