الوس، چرمه، سرخ چرمه، تازی چرمه، خنگ، باد خنگ، مگس خنگ، سبزخنگ، پیسه کمیت، کمیت، کمیت، شبدیز، خورشید، گور سرخ، زرد رخش، سیارخش، خرماگون،چشینه، شولک،پیسه،ابرگون، خاک رنگ، دیزه، بهگون، میگون، بادروی، گلگون، ارغون، بهارگون، آبگون، نیلگون، ابرکاس،ناوبار،سپید زرده، بورسار، بنفشه گون، ادس، زاغ چشم،سبز پوست، سیمگون، ابلق، سپید، سمند، اما الوس آن اسپست که گویند آسمان کشد، و گویند دور بین بود، و از دور جایی بانگ سم اسبان شنود، و بسختی شکیبا بود، ولیکن بسرد سیر طاقت ندارد، و بداشتن خجسته بود، ولیکن نازک بود، چرمه بدحشم و دوربین بود، سیاه چرمه خجسته بود، کمیت رنج بردار بود، شبدیز روزی مند و مبارک بود، خورشید آهسته و خجسته بود، سمند شکیبا و کارگر بود، پیسه خداوند دوست و مهربان بود، سپید زرده بر نشست ملوک را شاید، پیسه کمیت رنجور و بدخو بود، و مرا سپان را رنگهاء غریبست که کم افتد بدان رنگ،ارسططالیس بکتاب حیوان لختی یاد کرده است، و گویند هراسپی که رنگ او رنگ مرغان بود، خاصه سپید، آن بهتر و شایسته تر بود و خداوندش بحرب همیشه بپیروزی، و اینچنین اسپ مرکب پادشاه را شاید، زرده زاغ چشم و عنبر رنگ که رنگ چشم او بزردی زند، و آن اسپی که بر اندام او نقطهای سپید بود، یازرد، و چون خنگ عقاب یا سرخ خنگ پاء او بس سپید بود، یا کمیت رنگ با روی سپید، یا چهار دست و پای او سپید، این همه فرخ و خجسته (بود) ، واسپی که ملوک را نشاید آن اسپ بود که رنگش برنگ تذرو بود، یا بر روی نشانهآی کلان دارد، اما آنچه فرخنده بود از نشانهای اسپ یکی آنست که بر جای حکم نشان دارد که پارسیان آن را گرد یا خوانند، مبارک بود و فرخ، و هر اسپی که مویش زرد بود یا سرخ بسرما طاقت ندارد، و رسول علیه السلام گفت رونده ترین اسپان اشقر بود، و امیر المومنین علی رضی الله عنه گفته است دلاورترین اسپان کمیت است، و بی باک تر سیاه، و با نیروتر و نیکوخوتر خنگ، و باهنر ترسمند، و از اسپان خنگ آن به که پس سرو ناصیه و پا و شکم و خایه و دم و چشمها همه سیاه بود، و این مقدار جهت شرط کتاب یاد کرده شد، به روزگار پیشین در اسپ شناختن و هنر وعیب ایشان دانستن هیچ گروه به از عجم ندانستندی، از بهر آنک ملک جهان ازان ایشان بود، و هر کجا در عرب و عجم اسپ نیکو بودی بدرگاه ایشان آوردندی، و امروز هیچ گروه به از ترکان نمی دانند، از بهر آنک شب و روز کار ایشان با اسپست، و دیگر آنک جهان ایشان دارند،