آنکه عشاق بود بنده رخسار بدیعش
سعی ما با خط او نقش برآبست جمعیش
کس ندانم که نخواهد بود آن ترک مطاعش
دل نباشد که نیابی برآنشوخ مطیعش
هرکه را چهر تو منظور چه زحمت زخزانش
هرکه را وصل تو مقدور چه حاجت بربیعش
یارب ازکوی خرابات چه خیزد که بشوخی
ینجه بازاهد صد ساله زند طفل رضیعش
هرکه از بند بگریخت نیابند پناهش
هر که از چشم تو افتاد نجویند شفیعش
ندهی گوش گر از مهر تو برناله جیحون
باری اندیشه کن ازسطوت شهزاده رفیعش