نبود به میگساری عیبی بغیر مستی
آن هم چو نیک بینی بهتر زخود پرستی
از آن دهان و لب گشت برمن یقین که ایزد
بر نیستی نهاده است بنیاد ملک هستی
معراج ما ضعیفان در خاکساری آمد
چون نی ره بلندی بگزین طریق پستی
از یک شراب بینم اسلام و کفررامست
تا خود چه شیوه بوده است درساقی الستی
کو بخت آنکه چنیم سیبی زبوستانت
کز آستین کوته ناید دراز دمستی
آمیختی بجیجون تا ساختیش مفتون
او چونکه دل بتوبست تو مهر از او گسستی