جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۲۵۵: ای ز چشمان تو در دیده بختم خوابی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای ز چشمان تو در دیده بختم خوابی وز سر زلف تو در رشته جانم تابی خنک آن باد که از خاک درت برخیزد برزند چون بوزد آتش جان را آبی ای ز نوش لب تو چشمه حیوان جامی وی ز گلزار رخت روضه رضوان نامی کی دلی جان ببرد از سر زلف تو چو هست هر سر موی تو در حلق دلی قلاّبی دل عشّاق و سر زلف و بناگوش تو هست کاروانی و شب تیره و خوش مهتابی پرتو عارض تو از خم ابرویت هست همچو قندیل فروزان ز خم محرابی بی تکلّف شب تاریک جهان روز شود نیم شب گر ز جمال تو در افتد تابی نیست اسباب وصال تو مهیّا و خوشا دولتی را که مهیّاست همه اسبابی ای جلال! اشک ببار از غم اگر دل ریشی خنک آن ریش که از وی بچکد خونابی جلال عضد یزدی