جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۲۴۰: آهی که من خسته برآرم ز جگرگاه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آهی که من خسته برآرم ز جگرگاه نُه پرده افلاک بسوزم به سحرگاه از عشق نترسیدم و بنیاد مرا بود افتد به خطر هر که نترسد ز خطرگاه بر صدر سلاطین چو به مسند بنشینند شرط است که درویش نرانند ز درگاه گر طرّه عنبرشکن از هم بگشایی پنهان کند اندام ترا تا به کمرگاه سروی که نیابند ترا جز به خرامش ماهی که نبینند ترا جز به گذرگاه بر چرخ تفاخر کنم آن دم که درآیی ماننده خورشید مرا از در خرگاه آن غمزه خون ریز که مست است و سیه دل او را ز چه رو روضه خلد است نظرگاه هم لطف خیالت که قدم رنجه نماید وآید بر بالین من خسته به هرگاه از چشم جلال ار بچکد خون، عجبی نیست ناچار رود خون چو بود ریش جگرگاه جلال عضد یزدی