جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۲۰: یک لحظه درد عشق تو از دل نمی شود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یک لحظه درد عشق تو از دل نمی شود وز دیده نقش روی تو زایل نمی شود گویند پند ده دل شیدای خویش را بسیار پند دادم و عاقل نمی شود در ورطه ای ست کشتی صبرم به بحر عشق کز غرقه گاه موج به ساحل نمی شود هر دم به حالتی دگر افتم ز دست غم لیکن به هیچ حال غم از دل نمی شود ای دل مبر امّید که بی رنج هیچ دست در گردن مراد حمایل نمی شود گویند سعی کن که شود کام حاصلت من سعی می نمایم و حاصل نمی شود صدبار اوفتاد به دام بلا جلال خود پند می نگیرد و کامل نمی شود جلال عضد یزدی