جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۷۳: تو مپندار که دوران همه یکسان گذرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تو مپندار که دوران همه یکسان گذرد گاه در وصل و گهی در غم هجران گذرد از دم من چو دم صبح شود آتش بار هر نسیمی که بر اطراف سپاهان گذرد گر به گوشش نرسد ناله من نیست عجب باد همواره بر اطراف گلستان گذرد عالمی بهر نثارش همه جانها بر کف آه از آن لحظه که آن سرو خرامان گذرد بستان سلسله یک بار ز دستم تا چند در غم زلف توام عمر پریشان گذرد بگذرد بر من و چشمم متحیّر در پیش خود چه گویم که چه ها بر من حیران گذرد گر من از صبر هزاران سپر آرم در پیش ناوک غمزه او آید و از جان گذرد تا کیَم آتش دل شعله برآرد از جیب و آب دیده رود و سیل ز دامان گذرد از شب هجر پدیدار شود صبح جلال بر سر دلشده هر مشکلی آسان گذرد جلال عضد یزدی