جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۶۷: دل نیست که در کوی تو در خاک نگردد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل نیست که در کوی تو در خاک نگردد جان نیست که از دست غمت چاک نگردد ز آیینه رخسار به یک سوفکن آن زلف نوری ندهد آینه تا پاک نگردد از جان نرود نقش تو تا چرخ نشوید وز سر نرود مهر تو تا خاک نگردد تا گردش افلاک بود مهر تو ورزم آری مگر آن روز که افلاک نگردد در دیده نیابد دل و جان من اگرچه در بحر محال است که خاشاک نگردد خواهد که عنان از دل خلقی بر باید باید که چنین بسته فتراک نگردد از گوهر عشق آنکه خبردار نباشد پیرامن آن بحر خطرناک نگردد ناموس جلال ار برود باک نباشد نامی نکند رند چو بی باک نگردد جلال عضد یزدی