جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۴۵: عمری ست که بر منتظرانت نظری نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عمری ست که بر منتظرانت نظری نیست وز حال دل بی خبرانت خبری نیست یا در تو اثر می نکند آه جگرسوز یا ناله دلسوختگان را اثری نیست نومید مگردان ز در خویش کسی را کاندر دو جهانش به جز این هیچ دری نیست اندر سر شوریده سودازده ما از عشق تو شوری ست که در هیچ سری نیست در عشق تو جانم سپر تیر بلاهاست در جادّه اخلاص چو من جان سپری نیست فکر دو جهان در دل ما راه ندارد عشق تو فرود آمد و جای دگری نیست در آرزوی صبح وصال تو بشد عمر آخر شب هجران ترا خود سحری نیست چشم تر من بین و لب خشک و ببخشای کاندر تر و خشکم به جز این خشک و تری نیست هیهات که من وصل تو یابم که صبا را پیرامن کوی تو مجال گذری نیست تنها نه جلالت نگران است نظری کن کز هیچ طرف نیست که صاحب نظری نیست جلال عضد یزدی