جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۳۱: من سر زلفش نمی دادم ز دست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من سر زلفش نمی دادم ز دست لیکن از بویش شدم مدهوش و مست رفت زلف او ز دستم این زمان هست داغی بر دلم زین سان که هست تا تو بر پا خاستی سروی چو تو در همه بستان نمی آید به دست هیچ سر بی طوق عشق تو نماند هیچ دل از بند زلف تو نرست ای به دور نرگس مخمور تو شیخ دُردی نوش و زاهد می پرست زان سر گیسو که در خاکش کشی بس که سرها کرده ای در خاک پست دیده از تیرش نمی بندم که در بر رسول دوست نتوانیم بست من شنیدم وصف تیراندازی اش وان سخنها یک به یک در دل نشست با جلال آن عهد و آن پیمان که کرد همچو زلف خویشتن درهم شکست جلال عضد یزدی