جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۳: چون پریشان می کند آن زلف عنبربیز را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون پریشان می کند آن زلف عنبربیز را در جهان می افکند آشوب و رستاخیز را گر ز پیش چهره زیبا براندازد نقاب ترسم آشوب رخش بر هم زند تبریز را ور کند بازوی خود رنجه به خون چون منی من نهم گردن به طاعت زخم تیغ تیز را پیش از آن کز گریه جانم بر لب آید گو بکن گر دوایی می کند این اشک خون آمیز را چون به دستم نیست از پیوند او سررشته ای می کنم با زلف او پیوند دست آویز را یک کرشمه گو بکن با جان مشتاقان خود تا نبیند از دو چشم عاشقان خونریز را باد بگذشت و ز بوی دوست جانم تازه کرد خود که گرداند عنان آن باد عنبربیز را بر در شیرین چو فرهادش گدایی خوشتر است از سریر پادشاهی خسرو پرویز را تا ببینی شور مدهوشان فروخوان ای جلال! در سماع عاشقان این شعر شورانگیز را جلال عضد یزدی