گشودن می توانستی گره از کار اگر ناخن
نبودی لاله سانم عقده ای در زیر هر ناخن
الم از خود رسد محنت پرستان را که همچون گل
مرا پهلوی هر چاکی بروید در جگر ناخن
سر مویی گره از رشتهٔ تقدیر نگشاید
چو ماه نو گر انگشت شود سر تا به سر ناخن
به امداد خسیسان کی برآید حاجت منعم
که نتواند گشودن عقده از کار گهر ناخن
گره موج هوا کی واکند از طرهٔ آهم
گشودن چون تواند عقده از کار شرر ناخن
به سعی از کار نگشاید گره گر در هر انگشتت
بسان فلس ماهی روید از پا تا به سر ناخن
شد از شکل پلنگم روشن این معنی که می آید
ز بیدردان بکار داغداران بیشتر ناخن
نهادم تا به لب انگشت افسوس از تف آهم
به خاک افتاد چون پروانهٔ بی بال و پر ناخن
خسک در دیدهٔ خورشید ریزد سر مژگانت
مه نو را کند نی رشک ابروی تو در ناخن
ز شوخی موج اشکم دیده را دلتنگ کی سازد
نمی رنجد زند چون طفل بر روی پدر ناخن
کی از تدبیر بگشاید دل آغشته در خونم
که نتواند گشودن چون گره گردید تر ناخن