از آنکه چهره بر افروخته گلت راهست
مرا فروخته رخ شمع رویت از انوار
لبت چو میشکند گلشکر در آ دیگر
دمی دگر بچمن مشک کن بچشمان خوار
تو رخ چو گل مکن ایماه از سمن پنهان
بگلرخی مه من قدر از سخن بردار
*****
از چهره افروخته گل را مشکن
افروخته رخ مرو تو دیگر بچمن
*****
گل را دیگر خجل مکن ایمه من
مشکن بچمن ایمه من قدر سخن
*****
تقطیع: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل
بحر: هزج اخرب مکفوف مجبوب
صنعت : مربع
*****
ایا حریف گل اندام چون رسید بهار
ز بهر کام دل آور بلاله زار گذار
درست چون قدحست آفتاب گل برمی
بنوش ساغر و بر آتش دل آبی بار
*****
گل در بهارست چون آفتابی
زد لاله زان رو بر آتش آبی
*****
تقطیع: فعلن فعلون فعلن فعولن
مخواه تا بتوان غیر ساقی گلچهر
به دور لاله کن از زهد غنچه سان انکار
مراست دیده بهنگام گلستان پیوست
بدان رفیق که باران شدست مرجان خوار
*****
ایساقی گلچهره هنگام گلستانست
در لاله کن از غنچه آن برق که باران است
*****
تقطیع: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن
حریف بزم گل از جوی خلد زان مستست
که سبزه خضر خرامست بر لب انهار
شدست خلد برین باغ و بنگر از سبزه
دمیده خضر خطان را بگرد گل شب تار
رهین جام شرابست هوش اهل نظر
ز جام لاله خرابست عقل هر هشیار
*****
بزم گل چو خلد آمد خلد اگر شرابستش
سبزه خضر را ماند خضر اگر شبابستش
*****
تقطیع: فاعلن مفاعیلن فاعلن مفاعیلن
قافیه: مطلق بردف و خروج و مزید
به سنبل چمنم زان نظر فتاد که هست
چنین عبیر فشان همچو طره دلدار
نمو نه رشته جان ساختستمش لیکن
ز جان بهست چو بشناختستمش یکبار
*****
سنبل نمونه رشته جان ساختستمش
نی نی ز جان بهست چو بشناختستمش
*****
تقطیع: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
قافیه: مطلق بر دفین و خروج و مزید و نایره
بحر: مضارع اخرب مکفوف محذوف
از آنکه چون گل بستان شده رخ مستان
چو مست از آن شده گل بسته لب ز خنده انار
*****
چو بستان شد رخ مستان
چو مستان شد گل بستان
*****
میان باغ دگر جوش میزند گل از آنک
چو مست باده مگر شوری افکند بهزار
حیات زندگیش همچو باده خون جوشد
که مرغ مست خروشد بنوحه از اشجار
ضعیف را بلب جو نشاط از آن خیزد
که هر سو از لب جو میدمد خط زنگار
*****
می اگر جوش زند گل ز چه جوشد بلب جو
مست اگر شور کند مرغ خروشد ز چه هر سو
*****
تقطیع: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن
رسید سوی چمن سبزه و فرح بخش است
زهی ز بخت دل افروز گشته کشته و کار
تو خاک بین ز دم باد در سمن سایی
زهی چو روح دل آسا گلی عبیر غبار
*****
چمن سبز و فرح بخش و دم باد سمن سای
زهی بخت دل افروز و زهی روح دل آسای
*****
تقطیع: مفاعیل مفاعیل مفاعیل مفاعیل
صنعت: لف و نشر مرتب
*****
یقین که لاله ساغر زده پرستدمی
نشانده عادل عهدش مگر زمی بکنار
میان گشوده لبان گل زمی دهان شسته
چنین که سد شریعت ببست شاه دیار
*****
لاله ساغر زده بر سنگ و لب از می شسته
شاه عادل مگر این سد شریعت بسته
*****
تقطیع: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قرار مصر دل و یوسف شهنشاهان
شه دل آینه یعقوب خان ذومقدار
وجیه صورت و خسرو نژاد و صاحب علم
که هم مصاحب حلم است و هم حلیس وقار
*****
یوسف شه نشان صاحب علم
شاه یعقوب خان صاحب حلم
*****
تقطیع: فاعلاتن مفاعلن فعلن
بحر: خفیف مسدس مخبون محذوف
بجان سروری از چشم مردمی ناظر
به گنج خوشدلی و بحرخرمی مختار
*****
جان سروری چشم مردمی
گنج خوشدلی بحر خرمی
*****
تقطیع: فاعلن فعل فاعلن فعل
چنانچه مهر نماید فروغ بر همه کس
شدست نور فزا در همه دل ابرار
از آنکه ظل کرم گسترد همیشه کند
حجر بمهر هنر پروری در شهوار
*****
مهر نما بر همه کس ظل کرم گستریش
نور فزار در همه دل مهر هنرپروریش
*****
نگه چو کرده سوی نعل خنگ او از دور
ز خویش رفته مه نو بگنبد دوار
بعرصه گرشه چوگان نموده گه گه زان
هلال مه مه ازین عرصه کرده است کنار
*****
چو نعل خنگش نموده گه گه
ز خویش رفته هلال مه مه
*****
تقطیع: فعول فعلن فعول فعلن
وجود ماست کم از ذره یی و او چون مهر
در آمدست بجذب دل از یمین و یسار
دمیده در کرمش صد گل از سپهر امید
نموده سحری از اینگونه بر دل احرار
*****
ما ذره و او در کرم سپهری
در جذب دل از ما نموده سحری
*****
تقطیع: مفعول مفاعیل فاعلاتن
یقین که کس علم ظلم بر نمی دارد
که میزند کرمش کوس عدل در اقطار
اگر کند بگدایی تطاولی شاهی
کشد بصولت شاهی مقابلش بردار
*****
علم ظلم نماند تطاولش
که زند کوس عدالت مقابلش
*****
تقطیع: فعلاتن فعلاتن مفاعلن
رواست آنکه غلامش کند زر تبت و قدر
عزیز یوسف مصری غلام و خدمتکار
براه اوست همه مشک ناب خاک زمین
وزوست خوار زمان در مقام عز و وقار
*****
مشک در راه اوست خاک زمین
یوسف مصر ازاوست خوارزمان
*****
تقطیع: فاعلاتن مفاعلن فعلات
بحر: خفیف مسدس مخبون صدرو ابتدا سالم
هر آن براق که وی را گهی شود حامل
چو باد بگذرد از رخش خاک برق آثار
مگو که عرش تواند ستیزه با ذاتش
چنین که ریزد خوناب از آتش پیکار
*****
هر براقی که شود حاکل عرش ذاتش
باد از خاک برانگیزد و آب از آتش
*****
تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
یقین بود که ازو دوستان شده چون سرو
بخرمی دل ایشان بعیش و نوش گوار
شدند خرم و خندان از و محبان لیک
همیشه خصم گدازان ز آتش ادبار
*****
دوستانش چو سرو خرم و خندان
دل ایشان بعیش و خصم گدازان
*****
تقطیع: فاعلاتن مفاعلن فعلاتان
بحر: خفیف مسدس مخبون عروض و ضرب مسبغ